کلمه جو
صفحه اصلی

حارس


مترادف حارس : پاسبان، پاسدار، حافظ، حامی، مدافع، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، محافظ، نگاهدار، نگهبان

فارسی به انگلیسی

guardian

عربی به فارسی

سرپرست , مستحفظ , سرايدار , نگهدار ياحافظ , زندانبان , قلعه بان , دربان , نگهبان , پاسدار , پاسداري کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: حارس (پسر) (عربی) (تلفظ: hāres) (فارسی: حارس) (انگلیسی: hares)
معنی: حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان، محافظ

مترادف و متضاد

صفت پاسبان، پاسدار، حافظ، حامی، مدافع، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، محافظ، نگاهدار، نگهبان


پاسبان، پاسدار، حافظ، حامی، مدافع، مراقب، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، محافظ، نگاهدار، نگهبان


فرهنگ فارسی

حفظکننده، نگهدارنده، پاسبان، حراس واحراس
( اسم ) پاسدار پاسبان محافظ نگهبان . جمع : حارسین حراس حرسه احراس .

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) پاسدار، پاسبان . ج . حراس ، احراس .

لغت نامه دهخدا

حارس. [ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از حَرس و حِراسَة. نگهدارنده. نگهدار. نگاهبان. نگهبان. ( دهار ). رقیب. حافظ. پاسبان. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) ( غیاث ). پاس دارنده : ج ،حَرَس ، اَحراس ، حُرّاس ، حُرّس. حَرسه َ :
قصر بلقیس دهر بین که پری
حارس بام و بالکانه اوست.
خاقانی.
سریر سلطنت را حامی و حارس نماند از سر اضطرار فائق را استمالت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). جماعتی که حارسان او بودند بگریختند و او را بسته بلا و خسته عنا رها کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
پاسبانی بود در یک کاروان
حارس مال و قماش آن مهان.
مولوی.
خصم در ده رفت و حارس نیز نیست
بهر خلوت سخت نیکو مسکنی است.
مولوی.
خفته بود آن شه شبانه بر سریر
حارسان بر بام اندر داروگیر.
مولوی.
نجم ثاقب گشته حارس دیوران
که بهل دزدی ز احمد سرستان.
مولوی.
آن مسلمان سر نهاد از خستگی
خرس حارس گشت از دل بستگی.
مولوی.
دید پیلی سهمناکی میرسید
اول آمد سوی آن حارس دوید.
مولوی.
نور این شمس شموس فارس است
روز خاص و عام را او حارس است.
مولوی.
آن کسی راکش خدا حافظ بود
مرغ و ماهی مر ورا حارس شود.
مولوی.
ملک را شب وزیر نام اندوز
حارس و پاسبان بود تا روز.
اوحدی.
|| زندان بان.

حارس. [ رِ ] ( اِخ ) ( آفتاب ) ( کوه... ) این نام در سفر داوران 1:35 و دور نیست که در نزدیکی عین شمس یا کفر حارث واقع بوده است. ( قاموس کتاب مقدس ).

حارس . [ رِ ] (اِخ ) (آفتاب ) (کوه ...) این نام در سفر داوران 1:35 و دور نیست که در نزدیکی عین شمس یا کفر حارث واقع بوده است . (قاموس کتاب مقدس ).


حارس . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَرس و حِراسَة. نگهدارنده . نگهدار. نگاهبان . نگهبان . (دهار). رقیب . حافظ. پاسبان . (دهار) (مهذب الاسماء) (غیاث ). پاس دارنده : ج ،حَرَس ، اَحراس ، حُرّاس ، حُرّس . حَرسه َ :
قصر بلقیس دهر بین که پری
حارس بام و بالکانه ٔ اوست .

خاقانی .


سریر سلطنت را حامی و حارس نماند از سر اضطرار فائق را استمالت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). جماعتی که حارسان او بودند بگریختند و او را بسته ٔ بلا و خسته ٔ عنا رها کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
پاسبانی بود در یک کاروان
حارس مال و قماش آن مهان .

مولوی .


خصم در ده رفت و حارس نیز نیست
بهر خلوت سخت نیکو مسکنی است .

مولوی .


خفته بود آن شه شبانه بر سریر
حارسان بر بام اندر داروگیر.

مولوی .


نجم ثاقب گشته حارس دیوران
که بهل دزدی ز احمد سرستان .

مولوی .


آن مسلمان سر نهاد از خستگی
خرس حارس گشت از دل بستگی .

مولوی .


دید پیلی سهمناکی میرسید
اول آمد سوی آن حارس دوید.

مولوی .


نور این شمس شموس فارس است
روز خاص و عام را او حارس است .

مولوی .


آن کسی راکش خدا حافظ بود
مرغ و ماهی مر ورا حارس شود.

مولوی .


ملک را شب وزیر نام اندوز
حارس و پاسبان بود تا روز.

اوحدی .


|| زندان بان .

فرهنگ عمید

۱. حفظ کننده، نگه دارنده.
۲. نگهبان، پاسبان.

جدول کلمات

نگهبان, حفظ کننده


کلمات دیگر: