مترادف پاداشن : اجر، انعام، پاداش، پاداشت، جزا، مزد
پاداشن
مترادف پاداشن : اجر، انعام، پاداش، پاداشت، جزا، مزد
مترادف و متضاد
اجر، انعام، پاداش، پاداشت، جزا، مزد
فرهنگ فارسی
( اسم ) پاداش یا روز پاداشن . قیامت روز جزا .
پاداش پاداشت
پاداش پاداشت
فرهنگ معین
(شَ ) [ په . ] (اِمص . ) نک پاداش .
لغت نامه دهخدا
پاداشن. [ ش َ ] ( اِ ) پاداش. پاداشت :
دهد ولی ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی ترا روزگار بادافراه.
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه.
چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه.
صبور گرددو آهسته گاه بادافراه.
نتوان کرد هیچ پاداشن.
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه.
عزّ بی خواری و پاداشن بی بادافراه.
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه.
زایزد پاداش ده پاداشن ماه صیام.
نکند تیزی وقتی که کند بادافراه.
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه.
که پاداشن بود مهر مرا کین.
خنک آنکه جانْش از خرد روشن است.
چون ببینیش در آن معدن پاداشن.
پیغمبر تست روز پاداشن.
اندر دل ایستاده به پاداشنش.
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه.
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم.
چونانکه بدان را ز بدی بادافراه است.
هزار فایده با صدهزار پاداشن.
محمّدی که محمّد که مفخر رُسُل است
دهد ولی ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی ترا روزگار بادافراه.
فرخی.
شتابکارتر از باد وقت پاداشن درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه.
فرخی.
خلق را داند کرد او مهی و داند داشت چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه.
فرخی.
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن صبور گرددو آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
فضل و کردارهای خوب ترانتوان کرد هیچ پاداشن.
فرخی.
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن به صد گنه نگراید به نیم بادافراه.
فرخی.
دوستان را ز تو همواره همین باد که هست عزّ بی خواری و پاداشن بی بادافراه.
فرخی.
تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه.
فرخی.
عید را شادان گذار و ناطلب کرده بیاب زایزد پاداش ده پاداشن ماه صیام.
فرخی.
نکند کندی وقتی که کند پاداشن نکند تیزی وقتی که کند بادافراه.
فرخی.
لاجرم شاه جهان بار خدای ملکان آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه.
فرخی.
جفا باشد بعشق اندر بتر زین که پاداشن بود مهر مرا کین.
فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).
بد و نیک راهر دو پاداشن است خنک آنکه جانْش از خرد روشن است.
اسدی.
آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم چون ببینیش در آن معدن پاداشن.
ناصرخسرو.
حاکم بمیان خصم و آن من پیغمبر تست روز پاداشن.
ناصرخسرو.
وان را که حاسد است حسد خود بسست اندر دل ایستاده به پاداشنش.
ناصرخسرو.
موافقان ترا و مخالفان تراز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه.
معزی.
به باغ دولت و ملکت به بادافراه و پاداشن عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم.
سوزنی.
پاداشن نیکان همه نیکی است در این ملک چونانکه بدان را ز بدی بادافراه است.
سوزنی.
یگانه ای که دو دستش گه عطا بدهدهزار فایده با صدهزار پاداشن.
لامعی جرجانی.
- || روز پاداشن ؛ یوم الجزاء. قیامت. یوم الدین : محمّدی که محمّد که مفخر رُسُل است
پاداشن . [ ش َ ] (اِ) پاداش . پاداشت :
دهد ولی ّ ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی ترا روزگار بادافراه .
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه .
خلق را داند کرد او مهی و داند داشت
چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه .
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گرددو آهسته گاه بادافراه .
فضل و کردارهای خوب ترا
نتوان کرد هیچ پاداشن .
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه .
دوستان را ز تو همواره همین باد که هست
عزّ بی خواری و پاداشن بی بادافراه .
تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه .
عید را شادان گذار و ناطلب کرده بیاب
زایزد پاداش ده پاداشن ماه صیام .
نکند کندی وقتی که کند پاداشن
نکند تیزی وقتی که کند بادافراه .
لاجرم شاه جهان بار خدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه .
جفا باشد بعشق اندر بتر زین
که پاداشن بود مهر مرا کین .
بد و نیک راهر دو پاداشن است
خنک آنکه جانْش از خرد روشن است .
آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم
چون ببینیش در آن معدن پاداشن .
حاکم بمیان خصم و آن من
پیغمبر تست روز پاداشن .
وان را که حاسد است حسد خود بسست
اندر دل ایستاده به پاداشنش .
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه .
به باغ دولت و ملکت به بادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم .
پاداشن نیکان همه نیکی است در این ملک
چونانکه بدان را ز بدی بادافراه است .
یگانه ای که دو دستش گه عطا بدهد
هزار فایده با صدهزار پاداشن .
- || روز پاداشن ؛ یوم الجزاء. قیامت . یوم الدین :
محمّدی که محمّد که مفخر رُسُل است
کند تفاخر از او روز حشر و پاداشن .
وگر بلذّت مشغولی احتلام است آن
جُنُب ز خواب درآئی بروز پاداشن .
و رجوع به پاداش شود.
دهد ولی ّ ترا کردگار پاداشن
دهد عدوی ترا روزگار بادافراه .
فرخی .
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه .
فرخی .
خلق را داند کرد او مهی و داند داشت
چه به پاداشن نیک و چه ببد بادافراه .
فرخی .
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گرددو آهسته گاه بادافراه .
فرخی .
فضل و کردارهای خوب ترا
نتوان کرد هیچ پاداشن .
فرخی .
به نیم خدمت بخشد هزار پاداشن
به صد گنه نگراید به نیم بادافراه .
فرخی .
دوستان را ز تو همواره همین باد که هست
عزّ بی خواری و پاداشن بی بادافراه .
فرخی .
تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه .
فرخی .
عید را شادان گذار و ناطلب کرده بیاب
زایزد پاداش ده پاداشن ماه صیام .
فرخی .
نکند کندی وقتی که کند پاداشن
نکند تیزی وقتی که کند بادافراه .
فرخی .
لاجرم شاه جهان بار خدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه .
فرخی .
جفا باشد بعشق اندر بتر زین
که پاداشن بود مهر مرا کین .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
بد و نیک راهر دو پاداشن است
خنک آنکه جانْش از خرد روشن است .
اسدی .
آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم
چون ببینیش در آن معدن پاداشن .
ناصرخسرو.
حاکم بمیان خصم و آن من
پیغمبر تست روز پاداشن .
ناصرخسرو.
وان را که حاسد است حسد خود بسست
اندر دل ایستاده به پاداشنش .
ناصرخسرو.
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه .
معزی .
به باغ دولت و ملکت به بادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم .
سوزنی .
پاداشن نیکان همه نیکی است در این ملک
چونانکه بدان را ز بدی بادافراه است .
سوزنی .
یگانه ای که دو دستش گه عطا بدهد
هزار فایده با صدهزار پاداشن .
لامعی جرجانی .
- || روز پاداشن ؛ یوم الجزاء. قیامت . یوم الدین :
محمّدی که محمّد که مفخر رُسُل است
کند تفاخر از او روز حشر و پاداشن .
سوزنی .
وگر بلذّت مشغولی احتلام است آن
جُنُب ز خواب درآئی بروز پاداشن .
جمال الدین عبدالرزاق .
و رجوع به پاداش شود.
فرهنگ عمید
۱. مزد: شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی: ۳۵۶ ).
۲. سزای عمل، سزا، جزا.
۲. سزای عمل، سزا، جزا.
جدول کلمات
پاداش ، مزد ، سزا ، سزای عمل
کلمات دیگر: