مترادف رادع : جلوگیر، حاجب، حایل، بند، سد، مانع، عایق
رادع
مترادف رادع : جلوگیر، حاجب، حایل، بند، سد، مانع، عایق
فارسی به انگلیسی
revulsive, derivative, obstacle
balk, bar, check, clog, constraint, encumbrance, hindrance, obstacle, stumbling block
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
۱. جلوگیر، حاجب، حایل
۲. بند، سد، مانع
۳. عایق
جلوگیر، حاجب، حایل
بند، سد، مانع
عایق
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - باز دارنده مانع جلو گیر : [[ رادع و مانعی وجود ندارد ]] ۲ - داروهایی که موجب قبض و تنگ گرداندن عروق عضوی شوند تا مواد عفونی و خارجی نتوانند در داخل عضو راه یابند مانند تاجریزی که خاصیت تنگ کردن موضعی عروق را دارد .
چیزی که ماد. علت را باز گرداند .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
رادع. [ دِ ] ( ع ص ، اِ ) چیزی که ماده علت را بازگرداند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). ضد جاذب است و آن دارویی است دارای طبعی سرد چون آن را بر عضوی نهند در آن ایجاد سردی کند و آن را جمع کند و سوراخهای آن را تنگ گرداند و حرارت جذب کننده آن را بشکند و هر چیز سیال و روانی که بسوی آن رود جامد شود و یا آنکه سست گردد : پس آن را از سیلان بازدارد و نگذارد بسوی آن عضو روان شود. و نیز مانع میشود که آن عضو آن را بپذیرد مانند عنب الثعلب یعنی تاجریزی در ورم ها. ( از کتاب دوم قانون بوعلی ص 149 ). و نیز رجوع ببحرالجواهر شود : نخست ضمادی رادع برنهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نخست داروهای رادع بکار دارند یعنی داروها که ماده را بازگرداند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
رادع . [ دِ ] (ع ص ، اِ) چیزی که ماده ٔ علت را بازگرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ضد جاذب است و آن دارویی است دارای طبعی سرد چون آن را بر عضوی نهند در آن ایجاد سردی کند و آن را جمع کند و سوراخهای آن را تنگ گرداند و حرارت جذب کننده ٔ آن را بشکند و هر چیز سیال و روانی که بسوی آن رود جامد شود و یا آنکه سست گردد : پس آن را از سیلان بازدارد و نگذارد بسوی آن عضو روان شود. و نیز مانع میشود که آن عضو آن را بپذیرد مانند عنب الثعلب یعنی تاجریزی در ورم ها. (از کتاب دوم قانون بوعلی ص 149). و نیز رجوع ببحرالجواهر شود : نخست ضمادی رادع برنهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نخست داروهای رادع بکار دارند یعنی داروها که ماده را بازگرداند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
رادع . [ دِ ] (ع ص ) باز ایستاده کننده از چیزی . (منتهی الارب ). بازدارنده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). مانع. (فرهنگ نظام ). مانع و رادع ، از اتباع است رجوع به هریک از این دو کلمه شود. (منتهی الارب ). || آنکه در وی اثر بوی خوش باشد.
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] آنچه در آن اثر بوی خوش باشد.