کلمه جو
صفحه اصلی

صحبت


مترادف صحبت : آمیزش، مصاحبت، نشست وبرخاست، همدمی، همراهی، هم نشینی، تکلم، گپ، گفت وگو، مباحثه، محاوره، مذاکره، مصاحبه، مکالمه

برابر پارسی : سخن، گفتگو، گفتمان، گلا

فارسی به انگلیسی

conversation, dialog, dialogue, talk, company, tongue

conversation, company


conversation, dialog, dialogue, talk, tongue


فارسی به عربی

حدیث , فم , کتاب , کلام

مترادف و متضاد

speech (اسم)
نطق، خطابت، حرف، گفتار، صحبت، سخن، سخنرانی، خطبه، گویایی، قوه ناطقه

talk (اسم)
حرف، گفتگو، مکالمه، صحبت، مذاکره، سخن

converse (اسم)
امیزش، گفتگو، صحبت، سخن

confabulation (اسم)
خیال پرستی، درد دل، صحبت

conversation (اسم)
گفتگو، محاوره، مکالمه، صحبت، گفت و شنید، سخن

dialogue (اسم)
گفتگو، محاوره، صحبت، سخن، گفت و شنود، هم سخنی، مکالمهء دو نفری، مکالمات ادبی و دراماتیک، صحبت دونفری

colloquy (اسم)
گفتگو، محاوره، صحبت، مذاکره

۱. آمیزش، مصاحبت، نشستوبرخاست، همدمی، همراهی، همنشینی
۲. تکلم، گپ، گفتگو، مباحثه، محاوره، مذاکره، مصاحبه، مکالمه


آمیزش، مصاحبت، نشست‌وبرخاست، همدمی، همراهی، هم‌نشینی


تکلم، گپ، گفتگو، مباحثه، محاوره، مذاکره، مصاحبه، مکالمه


فرهنگ فارسی

لاری (ملا ) محمد باقر متخلص به صحبت شاعر ایرانی (و. حدود ۱۱۶۲ ه.ق .- ف. ۱۲۵۱ ه.ق . ) وی از مردم بیرم لار ( از توابع فارس ) است . در آغاز در مدرسه قریه رو نیز بتحصیل پرداخت . سپس بشیراز رفت و بفراگرفتن علوم مشغول شد . آنگاه به لار بازگشت و بامامت جماعت و تالیف رسایل پرداخت .وی در تاریخ و لغت فارسی و عربی و فنون ادب مهارت داشت . دیوان او حاوی بیش از ۳٠٠٠٠ بیت است .
یاروهمدم شدن ، یاری وهمدمی، معاشرت، گفتگو
۱ - ( مصدر ) یاری کردن همدمی کردن آمیزش کردن . ۲ - پرداختن به مشغول شدن به . ۳ - گفتگو کردن . ۴ - ( اسم ) همدمی یاری آمیزش خلطه نسشت و برخاست . ۵ - همراهی ملازمت . ۶ - همخوابی هم بستری جماع . ۷ - گفتگو . یا گرم شدن صحبت . گرم شدن گفتگو گل انداختن صحبت . یا گل انداختن صحبت . گرم شدن صحبت .

فرهنگ معین

(صُ بَ ) [ ع . صحبة ] ۱ - (مص ل . ) همدمی کردن . ۲ - (اِمص . ) یاری ، همراهی . ۳ - همخوابی . ۴ - در فارسی به معنای : سخن گفتن ، گفتگو. ، ~ به میان آمدن موضوعی مطرح شدن و دربارة آن حرف زدن . ، ~ کسی گل کردن گرم و صمیمانه شدن صحبت ، با هم زیاد حرف زدن .

لغت نامه دهخدا

صحبت . [ ص ُ ب َ ] (اِخ ) رجوع به صحبت لاری شود.


صحبت. [ ص ُ ب َ ] ( ع اِمص ) دوستی. خلطه. آمیزش. رفاقت. نشست و برخاست. همنشینی. مجالست :
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست
که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.
ابوشکور.
و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه احدی و عشرین و اربعمائه افتاد... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104 ). و آنجا او را با خواجه پدرم رحمة اﷲ علیه صحبت ودوستی افتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242 ). و غرض من از آوردن نام این مردمان دو چیز است یکی آنکه با این قوم صحبت و ممالحت بوده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245 ). پس دراز کن ای سلطان مسعود... دست خود را و دراز کند به بیعت هر که در صحبت تست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313 ).
ناز کن با من چندانکه کنی صحبت من
تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود.
منوچهری.
مکن با اهل جهل ای یار صحبت
که زآن صحبت رسی هر دم به محنت.
ناصرخسرو.
بر زن و کودک کسان منگر
اگرت رغبت است صحبت حور.
ناصرخسرو.
غافل ساهی است از شناختن خویش
تا بتوانی مجوی صحبت غافل.
ناصرخسرو.
صحبت تو نیستم بکار ازیراک
صحبت آن را کت او شناخت نشائی.
ناصرخسرو.
ره راست جوئی فضولی مجوی
گرت آرزو صحبت اولیاست.
ناصرخسرو.
نیکنام از صحبت نیکان شوی
همچواز پیغمبر تازی بلال.
ناصرخسرو.
خوار کند صحبت نادان ترا
همچو فرومایه تن خوار خویش.
ناصرخسرو.
نقل است که مردی مدتی در صحبت ابراهیم بود مفارقت خواست کردن... ( تذکرة الاولیاء ).
با مردم نا اهل مبادا صحبت
کز مرگ بتر صحبت نااهل بود.
خواجه عبداﷲ انصاری.
همه کار تو باد با عقلا
دور بادی ز صحبت جهلا.
سنائی.
تا توانی مجوی صحبتشان
که نه ایشان نه نام و کنیتشان.
سنائی.
آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد
هیچ دانی چه کند صبحت او با دگران.
سنائی.
منشین با بدان که صحبت بد
گرچه پاکی تو را پلید کند.
سنائی.
کسی کش خرد رهنمون است هرگز
بگیتی ره و رسم صحبت نورزد
که صبحت نفاقی است یا اتفاقی
دل مرد دانا ازین هر دو لرزد
اگر خود نفاقی است جان را بکاهد
وگر اتفاقی بهجران نیرزد.
سنائی.

صحبت . [ ص ُ ب َ ] (ع اِمص ) دوستی . خلطه . آمیزش . رفاقت . نشست و برخاست . همنشینی . مجالست :
ستد و داد مکن هرگز جز دستادست
که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد.

ابوشکور.


و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه ٔ احدی و عشرین و اربعمائه افتاد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104). و آنجا او را با خواجه پدرم رحمة اﷲ علیه صحبت ودوستی افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242). و غرض من از آوردن نام این مردمان دو چیز است یکی آنکه با این قوم صحبت و ممالحت بوده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). پس دراز کن ای سلطان مسعود... دست خود را و دراز کند به بیعت هر که در صحبت تست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
ناز کن با من چندانکه کنی صحبت من
تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود.

منوچهری .


مکن با اهل جهل ای یار صحبت
که زآن صحبت رسی هر دم به محنت .

ناصرخسرو.


بر زن و کودک کسان منگر
اگرت رغبت است صحبت حور.

ناصرخسرو.


غافل ساهی است از شناختن خویش
تا بتوانی مجوی صحبت غافل .

ناصرخسرو.


صحبت تو نیستم بکار ازیراک
صحبت آن را کت او شناخت نشائی .

ناصرخسرو.


ره راست جوئی فضولی مجوی
گرت آرزو صحبت اولیاست .

ناصرخسرو.


نیکنام از صحبت نیکان شوی
همچواز پیغمبر تازی بلال .

ناصرخسرو.


خوار کند صحبت نادان ترا
همچو فرومایه تن خوار خویش .

ناصرخسرو.


نقل است که مردی مدتی در صحبت ابراهیم بود مفارقت خواست کردن ... (تذکرة الاولیاء).
با مردم نا اهل مبادا صحبت
کز مرگ بتر صحبت نااهل بود.

خواجه عبداﷲ انصاری .


همه کار تو باد با عقلا
دور بادی ز صحبت جهلا.

سنائی .


تا توانی مجوی صحبتشان
که نه ایشان نه نام و کنیتشان .

سنائی .


آنکه با یوسف صدیق چنین خواهد کرد
هیچ دانی چه کند صبحت او با دگران .

سنائی .


منشین با بدان که صحبت بد
گرچه پاکی تو را پلید کند.

سنائی .


کسی کش خرد رهنمون است هرگز
بگیتی ره و رسم صحبت نورزد
که صبحت نفاقی است یا اتفاقی
دل مرد دانا ازین هر دو لرزد
اگر خود نفاقی است جان را بکاهد
وگر اتفاقی بهجران نیرزد.

سنائی .


بصحبت دوستان و برادران هم مناز. (کلیله و دمنه ). و امید من در صحبت و دوستی تو همین بود. (کلیله و دمنه ). هر آینه صحبت اشرار موجب بدگمانی باشد در حق اخیار. (کلیله و دمنه ). احمق را از صحبت زیرک ملال افزاید. (کلیله و دمنه ). حکما گویند برسه کار اقدام ننماید مگر نادانی . صحبت سلطان ... (کلیله و دمنه ).
ادب صحبت خلق از سر صدق
نسخت طاعت رب النعم است .

خاقانی .


ندارم دل خلق وگر راست خواهی
سر صحبت خویشتن هم ندارم .

خاقانی .


ای آنانکه در صحبت من یگانه و از الفت دیگری بری و بیگانه میباشید دامن جمع آورید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 445).
ازصحبت پادشه بپرهیز
چون هیمه ٔ خشک زآتش تیز.

نظامی .


از چو منی سر بهزیمت نبرد
صحبت خاکی بغنیمت شمرد.

نظامی .


خاک بنامعتمدی گشت فاش
صحبت نامعتمدی گومباش .

نظامی .


سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیر بچه وجه اختیار افتاد. (گلستان ). در این روزها دزدی بصورت درویشان برآمد و خود را در سلک صحبت مامنتظم کرد. (گلستان ). از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم وطریق عزلت گرفتیم . (گلستان ). دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی . (گلستان ). گفتا بعزت عظیم و صحبت قدیم که دم برنیارم . (گلستان ). که اگر در صحبت بدان تربیت یافتی طبیعت ایشان گرفتی . (گلستان ). وقتی از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود. (گلستان ). اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست . (گلستان ). درویشی بمقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود. طایفه ٔ اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر یک بذله و لطیفه همی گفتند. (گلستان ). یکی را از دوستان بر خود خواند تا وحشت تنهائی بدیدار او منصرف کند. شبی چند در صحبت او بود. (گلستان ). مردم کاروان را دل به لابه ٔ او قوی گشت و به صحبتش شادمانی کردند. (گلستان ).
از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید.

سعدی .


از دنیی و آخرت گزیر است
وز صحبت دوست ناگزیرم .

سعدی .


هر که با من بد است و با تو نکو
دل منه بر وفای صحبت او.

سعدی .


دوست بدنیی وآخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود.

سعدی .


یکی چنانکه تو در صحبت تو بایستی
ولی چنانکه توئی در جهان کجا باشد؟

سعدی .


عاقبت برکند دل از صحبت
وز برای گل آتش افروزد.

سلمان ساوجی .


شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش .

حافظ.


خوش بودی ار بخواب بدیدی دیار خویش
تا یاد صحبتش سوی ما رهبر آمدی .

حافظ.


بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
بیک پیاله می صاف و صحبت صنمی .

حافظ.


گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که بباغ آمد از این راه و از آن خواهد شد.

حافظ.


دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسید خدا راکه به پروانه کیست .

حافظ.


پیر پیمانه کش ماکه روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان .

حافظ.


مرد صحبت نیستی از دیده ها مستور باش
ازبلادوری طمع داری ز مردم دور باش .

صائب .


- هم صحبت ؛ همنشین . مجالس :
از این دیو مردم که دام و ددند
نهان شو که همصحبتان بدند.

نظامی .


بهم صبحتان گفت کاین باغ نغز
که منظور چشم است و ریحان مغز.

نظامی .


|| مواقعه . هم خوابی . هم بستری . مصاحبت . جماع :
باز رز را گفت ای دختر بی دولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت
با که کردستی این صحبت و این عشرت
بر تن خویش نبوده است ترا حمیت .

منوچهری .


قاضی گفت ای زن از چه شکایت میکنی ، شوهر نانت نمی دهد یا برگ خانه ات نمی کند یا آنچه شرط صحبت است بجا نمی آرد؟ (ترجمه ٔ خطی سوره ٔ یوسف کتابخانه ٔ ملی رشت ). رتقاء زنی را گویند که بر رحم او غشائی رسته باشد چنانکه مرد بدان سبب با وی صحبت نتواند کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عراف یمامة در کوفه آمد زنی پیش او شد و گفت چه می بینی ؟گفت پسر خویش را می بینم که با خواهر صحبت می کند. عراف گفت حال چنان است که می بینی بنگریدند چنان بود و این حدیث فاش گشت پسر را سیاست کردند. (یواقیت العلوم ). || پرداختن به :
صحبت دنیا بسوی عاقل و هشیار
صحبت دیوار پر ز نقش و نگار است .

ناصرخسرو.


صحبت گیتی که تمنا کند؟
با که وفا کرد که با ما کند؟

نظامی .


صحبت این خاک تو را خوار کرد
خاک چنین تعبیه بسیار کرد.

نظامی .


|| همراهی . ملازمت : و در صحبت او پنجاه صره و در هر صره ده هزار دینار حمل فرمود. (کلیله و دمنه ). در صحبت من خرگوشی فرستاده بودند. (کلیله و دمنه ). گفت [ دزد ] میخواهم تا درصحبت تو باشم (کلیله و دمنه ). || مجاورت :
برنگ خویش کنندت بدان نبینی آن
که زر بصحبت سیماب سیمگونه شود.

خاقانی .


|| در تداول فارسی زبانان ، گفتگو. سخن گفتن . و با فعل کردن و ندرتاً با داشتن صرف شود. || عشق . محبت :
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه ترا در دل بود.

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. گفتگو.
۲. مشغول شدن و پرداختن به چیزی.
۳. آمیزش جنسی، جماع.
۴. [قدیمی] یار و همدم شدن.
۵. [قدیمی] یاری و همدمی، معاشرت.
* صحبت کردن (داشتن ): (مصدر لازم ) ١. گفتگو کردن. ٢. [قدیمی] همنشینی کردن.

۱. گفتگو.
۲. مشغول شدن و پرداختن به چیزی.
۳. آمیزش جنسی؛ جماع.
۴. [قدیمی] یار و همدم شدن.
۵. [قدیمی] یاری و همدمی؛ معاشرت.
⟨ صحبت کردن (داشتن): (مصدر لازم) ١. گفتگو کردن. ٢. [قدیمی] همنشینی کردن.


دانشنامه آزاد فارسی

(در لغت به معنی همراهی و هم نشینی و هم سخنی) اصطلاحی در عرفان. صوفیان گاه پیش از مقام تفرّد، و گاه پس از آن، سالک را به صحبت امر می کرده اند. صحبت در این جا، به معنی مراقبت از نفس در میان جمع است و در مقابل عزلت قرار دارد. رفیق صحبت و شیخ صحبت نیز دو اصطلاح متأخّر عرفانی دیگر است که با توجّه به همین معنی لغوی پدید آمده است. به این معنی که مشایخ، معمولاً برای هر سالکی، سالکی هم رتبۀ او را معیّن می کرده اند تا این هردو، واردات خود را برای یکدیگر گزارش کنند. این دو، نسبت به یکدیگر، رفیق صحبت خوانده می شوند. شیخ صحبت نیز، شیخی است که سالک، با ارشاد و اجازۀ شیخ هدایتش، به استفاده از او می پردازد. سالک، فرمان های شیخ صحبت را، تنها با تأیید شیخ هدایت، انجام می دهد. غزالی برای آداب صحبت ده شرط و کاشانی تا بیست شرط برشمرده است. مهم ترین چیزی که در آداب صحبت به آن توصیه کرده اند، نفی خودی و همدلی و همزبانی و همرازی مصاحبان است.

فرهنگ فارسی ساره

گفتگو، گفتمان


واژه نامه بختیاریکا

تَک تَعریف؛ چِنِه؛ گُفت؛ واج؛ وِر؛ ورّ و وات ( ورّ و واج ) ؛ حَرف و حُرف؛ لِبگِشت؛ نُتُق

جدول کلمات

یاری , همدمی, همراهی, گفتگو

پیشنهاد کاربران

دوستی و همنشینی

گفتگو _ مکالمه

صحبت از پول و ماشین نبود

( = سخن ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
بَهنیت bahnit ( سنسکریت: بْهَنیتَ )
پَروَد ( سنسکریت: پْرَوَد )
آدیج ( سنسکریت: آدیش )
آهاژ ( سنسکریت: آبْهاشَ )
پَرتیب partib ( سنسکریت: پْرَتیوید )
ریوانیژ ( کردی: ره وانبیژ )

گفت و گپ

بگمانم �گفت و گپ� در بسیاری باره ها و گزاره ها، برابر باریک تری برای واژه ی از ریشه عربی �صحبت� باشد.

صحبت به ترکی : دانیشیق، دانیشماق، صؤحبت

“صحبت” مترادف و به معنای سُخَن نیست. “صحبت کردن” به معنای سخن گفتن نیست. “صحبت کردن” یعنی همنشینی کردن، همدمی کردن و یا همراهی کردن در امری. صحبت با یاران، یعنی همنشینی با یاران. به جای عبارت “صحبت کردن”، گپ زدن یا سخن گفتن را بکار ببرید.
من با فلانی صحبت کردم، یعنی من با فلانی همنشینی کردم.
به جای همصحبت، بگویید همسخن یا همگپ.
من دارم صحبت میکنم، یک عبارت کاملا غلط است.


کلمات دیگر: