کلمه جو
صفحه اصلی

دشوار کردن

فارسی به انگلیسی

complicate, embarrass

فرهنگ فارسی

سخت کردن . مشکل کردن .

لغت نامه دهخدا

دشوار کردن. [ دُش ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سخت کردن. مشکل کردن. مقابل خوار و آسان کردن. اًمعاض. تعزیز. تعسیر. تلعص. ( از منتهی الارب ) :
به یک اشاره و یک لفظ او شود آسان
هر آنچه دهر بر آزادگان کند دشوار.
میرمعزی ( از آنندراج ).
أشصب اﷲ عیشه ؛ دشوار کند خدای زندگانی او را. ( منتهی الارب ). شط، شطوط؛ دشوار کردن و ستم نمودن بر کسی. ( از منتهی الارب ).


کلمات دیگر: