کلمه جو
صفحه اصلی

قمط

فرهنگ فارسی

حبایل المکاید و این مجاز است

لغت نامه دهخدا

قمط. [ ق ُ م ُ ] (ع اِ) حبال المکاید. (اقرب الموارد). و این مجاز است . (تاج العروس ).


قمط. [ ق َ ] ( ع مص ) بستن هر دو دست وهر دو پای. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || پای گوسفند بستن جهت کُشتن است. ( منتهی الارب ). || دست و پای اسیری را یکجا بستن است. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || منقاد کردن مرغ ، ماده را و گائیدن. ( منتهی الارب ). || چشانیدن طعم چیزی را به کسی. ( اقرب الموارد ). || به یک نسق در آوردن شتران و قطار کردن آنها را. || گرفتن چیزی را. ( از اقرب الموارد ).

قمط. [ ق ِ ] ( ع اِ ) رسن که بدان بند نی و پای گوسفند کشتنی را بندند. ( منتهی الارب ). هردی آن را بضم ضبط کرده است. ( از اقرب الموارد ). || رسنی از لیف یا خوص که با آن شکافهای دیوار کوخ ( اخصاص ) را بندند. ( از اقرب الموارد ).

قمط. [ ق ُ م ُ ] ( ع اِ ) حبال المکاید. ( اقرب الموارد ). و این مجاز است. ( تاج العروس ).

قمط. [ ق َ ] (ع مص ) بستن هر دو دست وهر دو پای . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پای گوسفند بستن جهت کُشتن است . (منتهی الارب ). || دست و پای اسیری را یکجا بستن است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || منقاد کردن مرغ ، ماده را و گائیدن . (منتهی الارب ). || چشانیدن طعم چیزی را به کسی . (اقرب الموارد). || به یک نسق در آوردن شتران و قطار کردن آنها را. || گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد).


قمط. [ ق ِ ] (ع اِ) رسن که بدان بند نی و پای گوسفند کشتنی را بندند. (منتهی الارب ). هردی آن را بضم ضبط کرده است . (از اقرب الموارد). || رسنی از لیف یا خوص که با آن شکافهای دیوار کوخ (اخصاص ) را بندند. (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: