کلمه جو
صفحه اصلی

قموص

فرهنگ فارسی

کوهی است بخیبر و بر آن کوه است حصار ابوالحقیق یهودی .

لغت نامه دهخدا

قموص. [ ق َ ] ( ع ص ) ستور که صاحب خود را بجبناند. || مضطرب که بجایی قرار نگیرد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || قموص الحنجرة؛ کذاب. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). اسد. ( اقرب الموارد ).

قموص. [ ق َ ] ( اِخ ) کوهی است به خیبر و بر آن کوه است حصار ابوالحقیق یهودی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 377- 379 شود.

قموص . [ ق َ ] (اِخ ) کوهی است به خیبر و بر آن کوه است حصار ابوالحقیق یهودی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 377- 379 شود.


قموص . [ ق َ ] (ع ص ) ستور که صاحب خود را بجبناند. || مضطرب که بجایی قرار نگیرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قموص الحنجرة؛ کذاب . (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: