نادرست , متقلب , تقلب اميز , دغل , فاقد امانت
غشاش
عربی به فارسی
ادم دغل , رند , ناقلا , بذله گو , هرس کردن , از علف هرزه پاک کردن , حيوان عظيم الجثه سرکش , اسب چموش , گول زدن , رذالت و پستي نشان دادن
لغت نامه دهخدا
غشاش. [ غ َ ] ( ع اِ ) لقیته غشاشاً؛ بر شتاب ملاقات کردم او را یا نزد غروب آفتاب یا به وقت شب. ( از اقرب الموارد ). رجوع به غِشاش شود.
غشاش. [ غ ُش ْ شا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ غاش . رجوع به غاش شود.
غشاش . [ غ َ ] (ع اِ) لقیته غشاشاً؛ بر شتاب ملاقات کردم او را یا نزد غروب آفتاب یا به وقت شب . (از اقرب الموارد). رجوع به غِشاش شود.
غشاش . [ غ ِ ] (ع اِ) اول تاریکی و پسین آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اول الظلمة و آخرها. (اقرب الموارد). نزدیک فروشدن آفتاب . || شُرب غشاش ؛ خوردنی اندک یا شتاب یا شرب ناگوار. (منتهی الارب )(آنندراج ). شرب غشاش ؛ ای قلیل الکدرة او عجل او غیر مری ٔ لان الماء لیس بصاف ولایستمرئه شاربه . (اقرب الموارد). || لقیته غشاشاً؛ برشتاب ملاقات نمودم او را، یا نزد غروب آفتاب ، یا به وقت شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). لقیته غِشاشاً و غَشاشاً؛ ای علی عجلة او عند مغیربان الشمس او لیلاً. (اقرب الموارد).
غشاش . [ غ ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غاش ّ. رجوع به غاش ّ شود.