نام محلی است . نام شهری است
قجغار باشی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قجغارباشی. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام محلی است. نام شهری است. ( فرهنگ شاهنامه ) قچقارباشی :
سپه را به قجغارباشی براند
به چین و ختن نامداری نماند.
ز ترکان سواران روز نبرد
ز قجغارباشی بیامد دمان
نجست ایچ گونه به ره بر زمان.
چو بودن به گنگ اندرون شد دراز
به دیدار کاووسش آمد نیاز
به گستهم نوذر سپرد آن زمین
ز قبچاق ( قجغار ) تاپیش دریای چین.
ابوریحان بیرونی در کتاب قانون مسعودی نام این محل را آورده است در بلاد ترک در عداد: اوش داورکند و بلاساغون و پرسخان و ایسی گول و آت باشی.
سپه را به قجغارباشی براند
به چین و ختن نامداری نماند.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2413 س 14 ).
چو بشنید بیژن سپه گرد کردز ترکان سواران روز نبرد
ز قجغارباشی بیامد دمان
نجست ایچ گونه به ره بر زمان.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 3012 س 12 ).
و در بعضی نسخ شاهنامه گاهی این کلمه به صورت مخفف یعنی قجغار آمده است و با این صورت گاهی نسخه بدلهای قبچاق دیده میشود در پاره ای نسخه ها از جمله :چو بودن به گنگ اندرون شد دراز
به دیدار کاووسش آمد نیاز
به گستهم نوذر سپرد آن زمین
ز قبچاق ( قجغار ) تاپیش دریای چین.
ابوریحان بیرونی در کتاب قانون مسعودی نام این محل را آورده است در بلاد ترک در عداد: اوش داورکند و بلاساغون و پرسخان و ایسی گول و آت باشی.
کلمات دیگر: