کلمه جو
صفحه اصلی

عرفج

فرهنگ فارسی

نام مردی است

لغت نامه دهخدا

عرفج . [ ع َ ف َ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


عرفج. [ ع َ ف َ ] ( ع اِ ) درختی که در ریگزار روید. درختی است ریگی. ( منتهی الارب ). درختی است بیابانی ، و گویند همان قتاد است. ج ، عَراِفج. یکدانه آن عرفجة. ( از اقرب الموارد ). || نوعی از یتوعات است. و گفته اند اسم نباتی است که بر شطوط انهار میروید و پنج شاخه میدارد و لهذا آن را ذوخمسة الاغصان می نامند، و گفته اند درختی است شبیه به سماق. ( از تحفه حکیم مؤمن ). بارهنگ آبی. ( فرهنگ فارسی معین ). ابوسریع. بکمون. ذوخمسة اغصان. شورطاق. حلبة.

عرفج. [ ع َ ف َ ] ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

عرفج . [ ع َ ف َ ] (ع اِ) درختی که در ریگزار روید. درختی است ریگی . (منتهی الارب ). درختی است بیابانی ، و گویند همان قتاد است . ج ، عَراِفج . یکدانه ٔ آن عرفجة. (از اقرب الموارد). || نوعی از یتوعات است . و گفته اند اسم نباتی است که بر شطوط انهار میروید و پنج شاخه میدارد و لهذا آن را ذوخمسة الاغصان می نامند، و گفته اند درختی است شبیه به سماق . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بارهنگ آبی . (فرهنگ فارسی معین ). ابوسریع. بکمون . ذوخمسة اغصان . شورطاق . حلبة.


دانشنامه عمومی

عرفج (نام علمی: Rhanterium epapposum) گل ملی کشور کویت است.


کلمات دیگر: