پیر خشک اندام پوست بر استخوان خشک شده .
قحل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قحل. [ ق َ ] ( ع ص ) پیر خشک اندام. || ( اِ ) پوست بر استخوان خشک شده. || ( مص ) خشک گردیدن پوست بر استخوان. || خشک اندام گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به ماده بعد شود.
قحل. [ ق َ ح ِ ] ( ع ص ) پیر خشک اندام. || ( اِ ) پوست بر استخوان خشک شده. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
قحل. [ ق َ ح ِ ] ( ع ص ) پیر خشک اندام. || ( اِ ) پوست بر استخوان خشک شده. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.
قحل . [ ق َ ] (ع ص ) پیر خشک اندام . || (اِ) پوست بر استخوان خشک شده . || (مص ) خشک گردیدن پوست بر استخوان . || خشک اندام گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
قحل . [ ق َ ح ِ ] (ع ص ) پیر خشک اندام . || (اِ) پوست بر استخوان خشک شده . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کلمات دیگر: