کلمه جو
صفحه اصلی

عرند

فرهنگ فارسی

قلعه ایست به صنعای یمن

لغت نامه دهخدا

عرند. [ ع ُ رُ / ع ُ رَ ] ( ع ص ) صلب و شدید. ( از اقرب الموارد ). درشت و رست ، گویند وتر عرند. و هم وزن آن جز کلمه «ترنج » یافت نشود. ( از منتهی الارب ). عَرِد. عُرُدّ. عَرندند. رجوع به عرد و عرندد شود.

عرند. [ ع ُرْ رُ ن َدد ] ( اِخ ) قلعه ای است به صنعای یمن. ( منتهی الارب ).

عرند. [ ع ُ رُ / ع ُ رَ ] (ع ص ) صلب و شدید. (از اقرب الموارد). درشت و رست ، گویند وتر عرند. و هم وزن آن جز کلمه ٔ «ترنج » یافت نشود. (از منتهی الارب ). عَرِد. عُرُدّ. عَرندند. رجوع به عرد و عرندد شود.


عرند. [ ع ُرْ رُ ن َدد ] (اِخ ) قلعه ای است به صنعای یمن . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: