کلمه جو
صفحه اصلی

ارمک

فارسی به انگلیسی

kind of grey stuff used for making overalls, [cheap grey stuff used for making school uniform (for girls)]

[cheap grey stuff used for making school uniform (for girls)]


فرهنگ فارسی

یک قسم پارچه نخی برنگ خاکستری
( اسم ) نام چند گونه درختچه از تیر. ریش بزها است . گونه های شناخته شدهئ آن در ایران عبارتند از : هم. گونه های مذکور در تپه های اطراف کرج دیده می شوند
موضعی است در جنوب لارستان مجاور ساحل خلیج فارس

فرهنگ معین

( اُ مَ ) ( اِ. ) نام چند گونه درختچه از تیرة ریش بزها است .
(اُ مَ ) [ تر. ] (اِ. ) ۱ - پارچة پشمینه ، صوف . ۲ - کلاه پشمین . ۳ - پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری .

( اُ مَ) ( اِ.) نام چند گونه درختچه از تیرة ریش بزها است .


(اُ مَ) [ تر. ] (اِ.) 1 - پارچة پشمینه ، صوف . 2 - کلاه پشمین . 3 - پارچه ای پنبه ای به رنگ خاکستری .


لغت نامه دهخدا

ارمک . [ ] (اِخ ) (ده ...) موضعی است در جنوب لارستان مجاور ساحل خلیج فارس . دهی است بچهارفرسنگی میانه ٔ شمال و مشرق چارک .


ارمک . [ اَ م َ ] (ع ص ) جمل ارمک ؛ شتر خاکستری رنگ . اشتر سرخ که بسیاهی زند. (مهذب الاسماء). اشتر تیره . شتری که برنگ رُمکه باشد. (منتهی الأرب ).


ارمک . [ اَ م ُ ] (اِخ ) جزیره ای است بدریای یمن . (منتهی الأرب ).


ارمک . [ اُ م َ ] (ترکی ، اِ) پشمینه ای باشد پوشیدنی . (برهان ).پشمینه ای است ستبر. جامه ٔ پشمینه . صوف :
بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد
امیرارمک و صوف مربعش دستور.

نظام قاری .


تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند
اطلس بران دانا، ارمک بران کامل .

نظام قاری .


آدمی راباید ارمک بر بدن
ورنه جل بر پشت خود دارد حمار.

نظام قاری .


امیران ارمک ، سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب .

نظام قاری .


ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله ٔ میلک و لالائی بی حد و شمار.

نظام قاری .


|| امروز جامه ای است پنبه ای برنگ خاکستری . || گونه ای از ریش بز .اَلته . رجوع به ریش بز شود.

ارمک. [ اَ م َ ] ( ع ص ) جمل ارمک ؛ شتر خاکستری رنگ. اشتر سرخ که بسیاهی زند. ( مهذب الاسماء ). اشتر تیره. شتری که برنگ رُمکه باشد. ( منتهی الأرب ).

ارمک. [ اُ م َ ] ( ترکی ، اِ ) پشمینه ای باشد پوشیدنی. ( برهان ).پشمینه ای است ستبر. جامه پشمینه. صوف :
بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد
امیرارمک و صوف مربعش دستور.
نظام قاری.
تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند
اطلس بران دانا، ارمک بران کامل.
نظام قاری.
آدمی راباید ارمک بر بدن
ورنه جل بر پشت خود دارد حمار.
نظام قاری.
امیران ارمک ، سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب.
نظام قاری.
ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله میلک و لالائی بی حد و شمار.
نظام قاری.
|| امروز جامه ای است پنبه ای برنگ خاکستری. || گونه ای از ریش بز .اَلته. رجوع به ریش بز شود.

ارمک. [ اَ م ُ ] ( اِخ ) جزیره ای است بدریای یمن. ( منتهی الأرب ).

ارمک. [ ] ( اِخ ) ( ده... ) موضعی است در جنوب لارستان مجاور ساحل خلیج فارس. دهی است بچهارفرسنگی میانه شمال و مشرق چارک.

فرهنگ عمید

گیاهی بوته ای یا درختچه ای از خانوادۀ بازدانگان که از آن ماده ای دارویی به نام افدرین به دست می آید، ریش بز.
نوعی پارچۀ نخی خاکستری رنگ.

گیاهی بوته‌ای یا درختچه‌ای از خانوادۀ بازدانگان که از آن ماده‌ای دارویی به نام افدرین به دست می‌آید؛ ریش‌بز.


نوعی پارچۀ نخی خاکستری‌رنگ.


دانشنامه عمومی

آرمک. آرمک ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
آرمک (اهر)
آرمک (بابل)

دانشنامه آزاد فارسی

اُرمَک(یا: ریش بُز) درختچه ها یا درختانی کوچک و بازدانه از جنس Ephedra متعلق به تیرۀ اُرمَک، به ارتفاع نیم تا پنج متر، با شاخه های بندبند، و برگ هایی چون غلاف های فلس مانند. میوۀ آن ها سِتۀ کاذب و قرمز گوشتی یا مایل به زرد است. از این جنس، حدود دوازده گونۀ مختلف در ایران با نام هایی ازجمله ریش بز، علی جونک و هوم می روید. این گیاهان به سبب داشتن مادۀ مهم ephedrine، خاصیت دارویی دارند.

گویش مازنی

روستایی از دهستان گنج افروز بابل


/armek/ روستایی از دهستان گنج افروز بابل

پیشنهاد کاربران

نوعی پارچه پشمی

بیو گرافی علی حبیبی از روستای ارمک بابل

اُرمَک قریب به یقین از ریشه فعل تک هجایی تورکی اُر هم معنی با بافتن در فارسی است.
�rum یعنی بافتن در تورکی استانبولی است

در زبان آلبانی به بافتن Thur ( تور ) می گویند، در تورکی آذربایجانی به عنکبوت، شیطان توری هم می گویند.

البته در تورکی آذربایجانی یا به قول ایرانشهری ها زبان آذری!!!!! به جای اُر، هؤر می گویند. هرچند برای لفظ بافتن در تورکی با توجه به ماهیت و معانی مختلف، با جزئی اختلاف چند لفظ می توان یافت. مثلاً توخوماق، احتمالاً دوختن هم از همین ریشه است ؛کینه توزی = کینه توختن =کینه بافتن

هؤروح، هؤرماق، هؤرومجه ( اُرومجه ) همان عنکبوت که تور می بافد، و. . . .
عنکبوت در اوزبکی
O'rgimchak
قرقز
Жөргөмүш
J�rg�m�ş
تورکی استانبولی
�r�mcek
تورکی آذربایجان
�rg�
قزاقی
Тоқыма
Toqıma ( توخیما= دوخیما= دوختن )
و. . . .
تورکی معجزه است.


کلمات دیگر: