کلمه جو
صفحه اصلی

ملاعبت


مترادف ملاعبت : بازی، تجمش، شوخی، عشق بازی، لودگی

مترادف و متضاد

بازی، تجمش، شوخی، عشقبازی، لودگی


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) بازی کردن با هم . ۲ - شوخی کرد مرد با زن . ۳ - ( اسم ) بازی . ۴ - شوخی .

فرهنگ معین

(مُ عِ بَ ) [ ع . ملاعبة ] (مص ل . ) شوخی و عشق بازی کردن .

لغت نامه دهخدا

ملاعبت. [ م ُ ع َ / ع ِ ب َ ] ( از ع ، اِمص ) بازی و شوخی.ملاعبه. ( ناظم الاطباء ). ملاعبة : صدق مصاحبت او در آن مداعبت و ملاعبت که ما را بود از ایام صبی... الی یومنا هذا تضاعف یافته. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 147 ). چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم. ( گلستان ). || عشقبازی. ( ناظم الاطباء ) : وقتی هر دو در خلوت خانه عشرت بر تخت شادمانی در مداعبت و ملاعبت آمدند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 248 ). و رجوع به ملاعبة و ملاعبه شود.

ملاعبة. [ م ُ ع َ ب َ ] ( ع مص ) با کسی بازی کردن. لِعاب. ( تاج المصادربیهقی ). با هم بازی کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بازی کردن با زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ماده بعد شود.

ملاعبت . [ م ُ ع َ / ع ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) بازی و شوخی .ملاعبه . (ناظم الاطباء). ملاعبة : صدق مصاحبت او در آن مداعبت و ملاعبت که ما را بود از ایام صبی ... الی یومنا هذا تضاعف یافته . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 147). چندانکه نشاط ملاعبت کرد و بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم . (گلستان ). || عشقبازی . (ناظم الاطباء) : وقتی هر دو در خلوت خانه ٔ عشرت بر تخت شادمانی در مداعبت و ملاعبت آمدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 248). و رجوع به ملاعبة و ملاعبه شود.


فرهنگ عمید

بازی کردن با هم، با یکدیگر بازی و شوخی کردن.


کلمات دیگر: