کلمه جو
صفحه اصلی

ملتمس


مترادف ملتمس : التماس کننده، خواهشگر

فارسی به انگلیسی

one who beseeches, supplicant, suppliant, request(ed)

request(ed)


suppliant


مترادف و متضاد

suppliant (اسم)
متقاضی، ملتمس، استدعاء کننده

supplicant (اسم)
ملتمس

suppliant (صفت)
مستدعی، ملتمس

التماس‌کننده، خواهشگر


فرهنگ فارسی

التماس کننده، خواهش کننده، جستجوکننده، درخواست کننده، طلب شده، خواسته شده
( اسم ) طلب کننده در خواست کننده التماس کننده : [ بهر این بعضی صحابه از رسول ملتمس بودند مکر نفس غول ... ] ( مثنوی . نیک . ۳۴:۱ ) جمع : ملتمسین .

فرهنگ معین

(مُ تَ مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - درخواست شده ، طلب کرده . ۲ - تقاضا، حاجت .
(مُ تَ مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) التماس کننده ، خواهش کننده .

(مُ تَ مَ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - درخواست شده ، طلب کرده . 2 - تقاضا، حاجت .


(مُ تَ مِ) [ ع . ] (اِفا.) التماس کننده ، خواهش کننده .


لغت نامه دهخدا

ملتمس. [ م ُ ت َ م َ ] ( ع ص ) طلب شده و خواسته شده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به التماس شود. || ( اِ ) خواهش. درخواست. حاجت. تقاضا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : آئینه صفا در روی ملتمس او کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176 ). سلطان بفرمود تا ملتمس او به اسعاف مقرون داشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 347 ). گفت فرصت تذکیر شمردن ندارم ، ملتمس چیست. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 52 ). قایدو بر وفق ملتمس او لشکری با وی فرستاد.( تاریخ غازان ص 24 ). چون از این ورطه هائل فراغی روی نماید این ملتمس تمام کند. ( تاریخ غازان ص 72 ).
جرعه ای ده که به میخانه ٔارباب کرم
هرحریفی ز پی ملتمسی می آید.
حافظ.
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس.
حافظ.

ملتمس. [ م ُ ت َ م ِ ] ( ع ص )جوینده چیزی. ( آنندراج ). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. ( ناظم الاطباء ). خواستار. طالب. خواهشمند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول.
مولوی.

ملتمس . [ م ُ ت َ م َ ] (ع ص ) طلب شده و خواسته شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به التماس شود. || (اِ) خواهش . درخواست . حاجت . تقاضا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آئینه ٔ صفا در روی ملتمس او کشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176). سلطان بفرمود تا ملتمس او به اسعاف مقرون داشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 347). گفت فرصت تذکیر شمردن ندارم ، ملتمس چیست . (لباب الالباب چ نفیسی ص 52). قایدو بر وفق ملتمس او لشکری با وی فرستاد.(تاریخ غازان ص 24). چون از این ورطه ٔ هائل فراغی روی نماید این ملتمس تمام کند. (تاریخ غازان ص 72).
جرعه ای ده که به میخانه ٔارباب کرم
هرحریفی ز پی ملتمسی می آید.

حافظ.


نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس .

حافظ.



ملتمس . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص )جوینده ٔ چیزی . (آنندراج ). کسی که طلب می کند و می خواهد و درخواست کننده و آنکه درخواست می کند و استدعا می نماید و تمنا می کند. (ناظم الاطباء). خواستار. طالب . خواهشمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بهر این بعضی صحابه از رسول
ملتمس بودند مکر نفس غول .

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. التماس‌کننده؛ خواهش‌کننده؛ ‌درخواست‌کننده.
۲. جستجو‌کننده.


طلب شده، خواسته شده.
۱. التماس کننده، خواهش کننده، درخواست کننده.
۲. جستجو کننده.

طلب‌شده؛ خواسته‌شده.



کلمات دیگر: