کلمه جو
صفحه اصلی

بیزار کردن

فارسی به انگلیسی

to weary, to make disgusted


disgust, nauseate, repel, revolt, sate, sicken


disgust, nauseate, repel, revolt, sate, sicken, to weary, to make disgusted

فارسی به عربی

احتقر , اشمیزاز , تفاد , مرهق

مترادف و متضاد

disgust (فعل)
بیزار کردن، متنفر کردن

avert (فعل)
بیگانه کردن، منحرف کردن، گردانیدن، گذراندن، دفع کردن، بیزار کردن، بر گرداندن

weary (فعل)
بیزار کردن، خسته شدن، خسته کردن، خسته کردن یاشدن

disincline (فعل)
بیزار کردن، بی رغبت کردن، بی میل کردن

loathe (فعل)
بیزار کردن، بد دانستن، بیزار بودن، نفرت داشتن از، مشمئز شدن، منزجر بودن

repel (فعل)
دفع کردن، بیزار کردن، رد کردن، جلوگیری کردن از، نپذیرفتن، عقب نشاندن

فرهنگ فارسی

دور کردن . جدا کردن . یا برائ . تبرئه . یا متنفر کردن . یا مانده کردن . آزرده کردن .

لغت نامه دهخدا

بیزار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب )دور کردن. جدا کردن. || براء. تبرئة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( ترجمان القرآن ) ( دهار ).
- بیزار کردن کسی را ؛ تبرئه کردن او را. بری شمردن او را. ( یادداشت مؤلف ) :
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی...
کز خلق بخلقت نتوان کرد قیاسی
وز خوی و طبیعت نتوان کردن بیزار.
منوچهری.
|| متنفر کردن. ( ناظم الاطباء ). دور کردن. متنفر و دلزده کردن :
مرا بیزار کرد از اهل دولت دیدن دربان
به یک دیدن ز صد نادیدنی آزاد گردیدم.
سعدی.
|| مانده کردن. آزرده کردن. ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: