مترادف موضع : جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف، جبهه، رای، عقیده، نظر
برابر پارسی : جایگاه
place, locality, position
bearing, emplacement, footing, locality, position, spot, stance, station
متمرکز کردن , در يک نقطه جمع کردن , محلي کردن , موضعي ساختن
جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف
جبهه
رای، عقیده، نظر
۱. جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف
۲. جبهه
۳. رای، عقیده، نظر
موضع. [ ض ِ] (ع ص ) شتری که در کنار آب گیاه ترش می چرد: بعیر موضع. (از ناظم الاطباء). موضعة. رجوع به موضعة شود.
موضع. [ ض َ ] (ع ص ) زیان کرده شده : فلان موضع فی تجارته ؛ فلان در تجارت خود زیان کرده شده است . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
نظامی .
مولوی .
ازرقی هروی .
سعدی .
سعدی .
(از امثال و حکم دهخدا).
فرخی .
ناصرخسرو.
موضع. [ م َ ض ِ / ض َ ] (ع مص ) نهادن چیزی را بر جای . (منتهی الارب ). وضع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). نهادن . گذاشتن . گذاردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به وضع شود. || از مرتبه ٔ کسی فروافکندن آن را. || کم کردن بر غریم چیزی از مال یافتنی . (منتهی الارب ).
موضع. [ م ُ وَض ْ ض َ ] (ع ص ) شکسته و بریده و سست اندام نااستوارخلقت همچو مخنث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (اقرب الموارد).
جایگاه