کلمه جو
صفحه اصلی

موضع


مترادف موضع : جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف، جبهه، رای، عقیده، نظر

برابر پارسی : جایگاه

فارسی به انگلیسی

place, locality, position, bearing, emplacement, footing, spot, stance, station

place, locality, position


bearing, emplacement, footing, locality, position, spot, stance, station


فارسی به عربی

بقعة , موقع , موقف , ناحیة

عربی به فارسی

متمرکز کردن , در يک نقطه جمع کردن , محلي کردن , موضعي ساختن


مترادف و متضاد

stand (اسم)
وضع، سه پایه، شهرت، ایست، پایه، مقام، توقف، بساط، دکه، موضع، ایستگاه، توقفگاه، میز کوچک، دکه دکان، جایگاه گواه در دادگاه، سکوب تماشاچیان مسابقات

spot (اسم)
نقطه، موقعیت، خال، لکه، لک، مکان، لحظه، محل، موضع، زمان مختصر

position (اسم)
وضع، موقعیت، مسند، مقام، وضعیت، مرتبه، مکان، شغل، جایگاه، محل، موضع، نهش

locality (اسم)
جا، موقعیت، مکان، محل، موضع، محل خاص

جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف


جبهه


رای، عقیده، نظر


۱. جا، جایگاه، ماوا، محل، مقام، مقر، مکان، موقعیت، موقف
۲. جبهه
۳. رای، عقیده، نظر


فرهنگ فارسی

جا، جای گذاردن، جای نهادن چیزی، مواضع جمع
( اسم ) ۱ - جای نهادن چیزی . ۲ - جا محل مکان : [ در آن موضع بی آب که چشمه ... نبود مردان و ستوران ... بسیاری بکوشیدند .. ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۳ ) ۱۶ - ده دیه جمع : مواضع .
شکسته و بریده و سست اندام نااستوار خلقت همچو مخنث ٠

فرهنگ معین

(مُ ض ) [ ع . ] (اِ. ) محل ، جای . ج . مواضع .

لغت نامه دهخدا

موضع. [ م َ ض ِ / ض َ ] ( ع مص ) نهادن چیزی را بر جای. ( منتهی الارب ). وضع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). بنهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). نهادن. گذاشتن. گذاردن. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به وضع شود. || از مرتبه کسی فروافکندن آن را. || کم کردن بر غریم چیزی از مال یافتنی. ( منتهی الارب ).

موضع. [ م َ ض ِ ] ( ع اِ ) جای گذاشتن و نهادن. ( ناظم الاطباء ). جای نهادن چیزی. ( غیاث ) ( آنندراج ). جای نهادن. نهادن گاه. ج ، مواضع. ( یادداشت مؤلف ). || جای. ( منتهی الارب ). به معنی مطلق جاست. ( از غیاث ) ( آنندراج ). نزد حکما مرادف است با لفظ مکان. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). جا. مکان. محل. جایگاه. ( یادداشت مؤلف ) ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) : چنان سازم که موضع ایشان را معین شود تا آنجا ساکن گردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596 ). اینجا... موضعی خوش است. ( کلیله و دمنه ). آن گاه آن را موضعی به فرمان ملک تعیین افتد. ( کلیله و دمنه ).
بدیشان گفت کان موضع کجای است
که شیرین را بر آن میل و هوای است.
نظامی.
کرده شب منزل به یک موضع به هم
مشرقی و مغربی قانع به هم.
مولوی.
به آب دریا بنگر که تا ز موضع خویش
سفر نکرد نیامد از او پدید گهر.
ازرقی هروی.
هرچه خواهی کن که ما رابا تو روی جنگ نیست
سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی.
سعدی.
گفتی که صبور باش هیهات
دل موضع صبر بود بردی.
سعدی.
موضعی خوش و خرم و درختان دلکش سر درهم. ( گلستان ).
- موضع خور ؛ موضع خورشید. محل و موقعیت نجومی خورشید. مکان خورشید با توجه به موقع آن با دیگر اجرام سماوی :
هر روز ز ماه سیزده تخمین کن
پس بیست و شش اضافه و تعیین کن
هر برجی را ز موضع خور سی گیر
می دان درجات مه مرا تحسین کن.
( از امثال و حکم دهخدا ).
|| مورد. جانب. محل. ( از یادداشت مؤلف ). مقام. موقع :
نه به یک شغل ستوده ست و به یک موضع
که به هر کار ستوده ست و به هر معدن.
فرخی.
گویی مکنش لعنت دیوانه ام که خیره
شکر نهم طبرزد در موضع تبرزین.
ناصرخسرو.
از آن موضع که به ذکر انوشیروان رسیده آمده است تا اینجا سراسر حشو است. ( کلیله و دمنه ). وهر سببی را علتی و هر علتی را موضعی و مدتی که حکم بدان متعلق باشد. ( کلیله و دمنه ). عاجزتر ملوک آن است که... هرگاه حادثه ای بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. ( کلیله و دمنه ). آفت ملک شش چیز است... تقدیم نمودن ملاطفت در موضع مخاصمت. ( کلیله و دمنه ). عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت :... چهارم موضع شناختن راز. ( کلیله و دمنه ). علما گویند: مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است : در خدمت پادشاه... یادر میان زهاد. ( کلیله و دمنه ). || مهر و دوستی. ( ناظم الاطباء ). موضعة. رجوع به موضعة شود. || ( اصطلاح صرفی ) نزد علمای صرف اسم ظرف مکان می باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

موضع. [ ض ِ] (ع ص ) شتری که در کنار آب گیاه ترش می چرد: بعیر موضع. (از ناظم الاطباء). موضعة. رجوع به موضعة شود.


موضع. [ ض َ ] (ع ص ) زیان کرده شده : فلان موضع فی تجارته ؛ فلان در تجارت خود زیان کرده شده است . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).


موضع. [ م َ ض ِ ] (ع اِ) جای گذاشتن و نهادن . (ناظم الاطباء). جای نهادن چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). جای نهادن . نهادن گاه . ج ، مواضع. (یادداشت مؤلف ). || جای . (منتهی الارب ). به معنی مطلق جاست . (از غیاث ) (آنندراج ). نزد حکما مرادف است با لفظ مکان . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). جا. مکان . محل . جایگاه . (یادداشت مؤلف ) (دهار) (از مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ) : چنان سازم که موضع ایشان را معین شود تا آنجا ساکن گردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596). اینجا... موضعی خوش است . (کلیله و دمنه ). آن گاه آن را موضعی به فرمان ملک تعیین افتد. (کلیله و دمنه ).
بدیشان گفت کان موضع کجای است
که شیرین را بر آن میل و هوای است .

نظامی .


کرده شب منزل به یک موضع به هم
مشرقی و مغربی قانع به هم .

مولوی .


به آب دریا بنگر که تا ز موضع خویش
سفر نکرد نیامد از او پدید گهر.

ازرقی هروی .


هرچه خواهی کن که ما رابا تو روی جنگ نیست
سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی .

سعدی .


گفتی که صبور باش هیهات
دل موضع صبر بود بردی .

سعدی .


موضعی خوش و خرم و درختان دلکش سر درهم . (گلستان ).
- موضع خور ؛ موضع خورشید. محل و موقعیت نجومی خورشید. مکان خورشید با توجه به موقع آن با دیگر اجرام سماوی :
هر روز ز ماه سیزده تخمین کن
پس بیست و شش اضافه و تعیین کن
هر برجی را ز موضع خور سی گیر
می دان درجات مه مرا تحسین کن .

(از امثال و حکم دهخدا).


|| مورد. جانب . محل . (از یادداشت مؤلف ). مقام . موقع :
نه به یک شغل ستوده ست و به یک موضع
که به هر کار ستوده ست و به هر معدن .

فرخی .


گویی مکنش لعنت دیوانه ام که خیره
شکر نهم طبرزد در موضع تبرزین .

ناصرخسرو.


از آن موضع که به ذکر انوشیروان رسیده آمده است تا اینجا سراسر حشو است . (کلیله و دمنه ). وهر سببی را علتی و هر علتی را موضعی و مدتی که حکم بدان متعلق باشد. (کلیله و دمنه ). عاجزتر ملوک آن است که ... هرگاه حادثه ای بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. (کلیله و دمنه ). آفت ملک شش چیز است ... تقدیم نمودن ملاطفت در موضع مخاصمت . (کلیله و دمنه ). عقل مرد را به هشت خصلت بتوان شناخت : ... چهارم موضع شناختن راز. (کلیله و دمنه ). علما گویند: مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است : در خدمت پادشاه ... یادر میان زهاد. (کلیله و دمنه ). || مهر و دوستی . (ناظم الاطباء). موضعة. رجوع به موضعة شود. || (اصطلاح صرفی ) نزد علمای صرف اسم ظرف مکان می باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

موضع. [ م َ ض ِ / ض َ ] (ع مص ) نهادن چیزی را بر جای . (منتهی الارب ). وضع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). نهادن . گذاشتن . گذاردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به وضع شود. || از مرتبه ٔ کسی فروافکندن آن را. || کم کردن بر غریم چیزی از مال یافتنی . (منتهی الارب ).


موضع. [ م ُ وَض ْ ض َ ] (ع ص ) شکسته و بریده و سست اندام نااستوارخلقت همچو مخنث . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

محل قرار گرفتن چیزی.

فرهنگ فارسی ساره

جایگاه


پیشنهاد کاربران

با سلام
وقتی به واژه های ابزار تراشکاری و قالب سازی توجه می کنم می بینم اصلا واژه بیگانه مصرف نشده ، لذت می برم
مانند فرز، قلا ویز ، برقو . . . . .

موضع : دیدگاه ، ایستار

THE BEST WORD IS STAND .
HIS STAND OVER DIFFICULTIES MADE VICTORY POSSIBLE.


موضع:[اصطلاح نظامی] محل یگان یا جنگ افزار را که از آنجا به دشمن تیراندازی میشود ، این محل برای جنگ افزارهای سنگین موضع تیر نامیده می‎شود.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )


جایگاه، آرایش ( در برخی باره ها )

***

موضع گرفتن

�آرایش� و �آرایش گرفتن� را می توان به ترتیب، بجای �موضع� و �موضع گرفتن� در پارسی بکار برد؛ گرچه برای �موضع�، کاربرد واژه ی دیگر پارسی: �جایگاه�، سزاوارتر است؛ همچنین، بجای �موضع گرفتن�، در برخی موردها می توان �جایگیری� یا �جای گرفتن� را نیز بکار برد.

ب. الف. بزرگمهر هفتم آذر ماه ۱۳۹۴ ( پارسی ویکی )

کسی میداند برابر موضعی در این گزاره زیر چه واژه ای میتوان جایگزین کرد

اگر بتوان بگونه ساختگی ( مصنوعی ) و موضعی دمای اندام و دستگاهی از بدن مثلا دستگاه تنفس را بالا برد

پاسخ به پرسش آقای نظری

چنانچه واژه ی یاد شده را از گزاره بردارید، نه تنها دچار نارسایی در رساندن جستار نمی شود که گزاره، کوتاه تر و رساتر می شود:
اگر بگونه ای ساختگی بتوان دمای اندام و دستگاهی از بدن، چون ( به عنوان نمونه ) دستگاه دم و بازدم، را بالا برد، . . .

گرچه گزاره ای که با اگر آغاز شده، می بایستی با گزاره ای دیگر پی گرفته می شد؛ شاید آنگاه می شد واژگان هر دو گزاره را بگونه ای پارسی تر یازآرایی نمود. این یکی از دشواری های زبان آمیخته به عربیِ پارسی از فرآورده های دوره ای نه چندان کوتاه از تاریخ ایران است که بسیار به واژگان و ساختار زبان پارسی که با ساختار زبان های پیرامون رود نیل ( عربی، عبری، بخشی از اتیوپی و . . ) از جداگانگی های بنیادین برخوردار است، زیان های بسیار زده است. به این ترتیب، دشواری تنها در زمینه ی کاربرد واژه ای پارسی بجای واژه ای عربی یا از دیگر زبان های بیگانه ی بزور به پارسی گرانبار شده، نیست که در بیش تر باره ها تا آنجا که خودم آزموده ام، بازسازی ساختار و واژگان شکسته شده ی گزاره ها و بندها را نیز دربرمی گیرد.


موقعیت

( در زبان اردو ) روستا

دیدگاه

نمونه:
علی باقری کنی درباره ی واپسین چند و چون ( وضعیت ) �گفتگوهای وین� با بر زبان آوردن ( بیان ) اینکه دیدگاه های ( مواضع ) دو سو ( طرف ) از هم دورند ( با هم فاصله دارد ) و در جُستارهای گوناگون ( موضوعات مختلف ) این دوری ( فاصله ) کم و بیش ( متفاوت ) است، افزود . . .


کلمات دیگر: