کلمه جو
صفحه اصلی

اعراس

فرهنگ فارسی

بمعنی زن با شوی و مرد با زن و شیر ماده یا نر .

لغت نامه دهخدا

اعراس. [ اِ ] ( ع مص ) مهمانی عروسی نمودن و سور کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سور کردن. ( آنندراج ). یقال : اعرس اعراساً؛ مهمانی عروسی نمود و سور کرد. ( منتهی الارب ). ولیمه ساختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زمخشری ). || آوردن زن را در خانه خود و خلوت نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). داماد شدن و عروس بخانه بردن. ( آنندراج ). داماد شدن مرد. ( مصادر زوزنی ). عروس بردن مرد. ( یادداشت مؤلف ). بخانه بردن زن و خلوت ساختن با او. ( از اقرب الموارد ). || فرودآمدن در آخر شب جهت استراحت. یقال : اعرس القوم ؛ فرودآمدند در آخر... ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در آخر شب فرودآمدن جهت استراحت. ( آنندراج ). || جماع نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جماع کردن. ( آنندراج ). || عروس کردن زن. ( المصادر زوزنی ). عروسی گرفتن مرد. ( از اقرب الموارد ). || لازم گرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ملازم چیزی شدن و الفت گرفتن. ( از اقرب الموارد ).

اعراس. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِعِرس ، بمعنی زن باشوی و مرد بازن و شیر ماده یا نر.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ عِرس ، بمعنی زن شوهردار و شوهر زن و شیر. ( از اقرب الموارد ).رجوع به عِرس شود. || ج ِ عَرس ، بمعنی ستونی که در میان خیمه است و رسن و شتربچه خردسال و جزآن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عَرس شود. || ج ِ عُرس ، بمعنی شتربچه خردسال و ستون میان خیمه و ولیمه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به عُرس شود. || ج ِ عُرُس ، بمعنی ولیمه و مهمانی عروسی. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). رجوع به عُرُس شود.

اعراس . [ اَ ] (ع اِ) ج ِعِرس ، بمعنی زن باشوی و مرد بازن و شیر ماده یا نر.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ عِرس ، بمعنی زن شوهردار و شوهر زن و شیر. (از اقرب الموارد).رجوع به عِرس شود. || ج ِ عَرس ، بمعنی ستونی که در میان خیمه است و رسن و شتربچه ٔ خردسال و جزآن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عَرس شود. || ج ِ عُرس ، بمعنی شتربچه ٔ خردسال و ستون میان خیمه و ولیمه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عُرس شود. || ج ِ عُرُس ، بمعنی ولیمه و مهمانی عروسی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عُرُس شود.


اعراس . [ اِ ] (ع مص ) مهمانی عروسی نمودن و سور کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سور کردن . (آنندراج ). یقال : اعرس اعراساً؛ مهمانی عروسی نمود و سور کرد. (منتهی الارب ). ولیمه ساختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زمخشری ). || آوردن زن را در خانه ٔ خود و خلوت نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). داماد شدن و عروس بخانه بردن . (آنندراج ). داماد شدن مرد. (مصادر زوزنی ). عروس بردن مرد. (یادداشت مؤلف ). بخانه بردن زن و خلوت ساختن با او. (از اقرب الموارد). || فرودآمدن در آخر شب جهت استراحت . یقال : اعرس القوم ؛ فرودآمدند در آخر... (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در آخر شب فرودآمدن جهت استراحت . (آنندراج ). || جماع نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جماع کردن . (آنندراج ). || عروس کردن زن . (المصادر زوزنی ). عروسی گرفتن مرد. (از اقرب الموارد). || لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ملازم چیزی شدن و الفت گرفتن . (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: