کلمه جو
صفحه اصلی

اعراش

فرهنگ فارسی

بمعنی تخت و سریر پادشاه و تخت رب العالمین و سقف خانه .

لغت نامه دهخدا

اعراش. [ اِ ] ( ع مص ) عریش ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برپا کردن عریش. ( از اقرب الموارد ). || مانع شدن گوسپند را از چریدن. ( از اقرب الموارد ). || بر جفته شدن انگور. ( المصادر زوزنی ). وادیج بستن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

اعراش. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَرش ، بمعنی تخت و سریر پادشاه و تخت رب العالمین و سقف خانه ، و رکن چیزی و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عَرش شود. || ج ِ عُرش ، بمعنی استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و گوشتپاره ای دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن یا جای شیشه حجامت و جز آن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عُرش شود.

اعراش . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَرش ، بمعنی تخت و سریر پادشاه و تخت رب العالمین و سقف خانه ، و رکن چیزی و جز آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَرش شود. || ج ِ عُرش ، بمعنی استخوان نزدیک حلق که زبان را برپا دارد و گوشتپاره ای دراز در یک سوی گردن یا در بن گردن یا جای شیشه ٔ حجامت و جز آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عُرش شود.


اعراش . [ اِ ] (ع مص ) عریش ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برپا کردن عریش . (از اقرب الموارد). || مانع شدن گوسپند را از چریدن . (از اقرب الموارد). || بر جفته شدن انگور. (المصادر زوزنی ). وادیج بستن . (یادداشت بخط مؤلف ).



کلمات دیگر: