اعشاب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
اعشاب. [ اَ ] ( ع اِ ) گیاههای تر. ( غیاث اللغات ). ج ِ عُشب ، یعنی گیاه تر که در اوایل بهار باشد. و یکی از آن عُشبَه است. ( از اقرب الموارد ).
اعشاب . [ اَ ] (ع اِ) گیاههای تر. (غیاث اللغات ). ج ِ عُشب ، یعنی گیاه تر که در اوایل بهار باشد. و یکی از آن عُشبَه است . (از اقرب الموارد).
اعشاب . [ اِ ] (ع مص ) گیاه تر رویانیدن زمین . گیاهناک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باگیاه شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || بگیاه تر رسیدن قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رسیدن قوم بگیاه تر. یقال : اعشبت فانزل ؛ ای اصبت العشب فانزل . (از اقرب الموارد). گیاه یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || گیاه تر چریدن شتر و فربه شدن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || توانگر گردیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || شتر کلانسال دادن . یقال : سئلته فاعشبنی ؛ ای اعطانی ناقة مسنة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شتر کلانسال دادن بکسی . یقال : سئلته فاعشبنی ؛ از آن سؤال کردم پس شتری پیر بمن عطا کرد. (ناظم الاطباء). عطا کردن عشبة، یعنی ناقه ٔ پیر به کسی . (از اقرب الموارد).