کلمه جو
صفحه اصلی

مغلولا

فرهنگ فارسی

بشکل مغلول غل و زنجیر بگردن و دست افکنده : [ ماموران دولت آنان را مغلولا بپایتخت فرستادند . ]
غل بر نهاده به حال مغلول

لغت نامه دهخدا

( مغلولاً ) مغلولاً. [ م َ لَن ْ ] ( ع ق ) غل برنهاده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به حال مغلول. به وضع غل بر گردن و دست و پای افکنده :آنان را مغلولاً از زندان به پای چوبه دار بردند.


کلمات دیگر: