باجل
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
باجل . [ ] (اِخ ) (قضای ...) قضائی است در ولایت یمن و از جهت شمال شرقی بدو قضای کوکبان و حراز از لوای صنعا و از جانب جنوب شرقی بقضای ریله و از جهت جنوب غربی به قضای حدیده و از سمت شمال غربی بقضای زیدیه محدود و محاط میباشد و در دامنه های سفلای نزدیک تهامه واقع است ، و از این رو هوایش گرم و محصولاتش عبارت است از قهوه و نیل و دیگر محصولات یمنی . این قضا دو ناحیه ٔ حفاش و ملحان را نیز شامل است . (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
باجل . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز قضائی است در سنجاق حدیده از ولایت یمن در 38هزارگزی شمال شرقی حدیده و 4هزارگزی شمال نهر سهم . در دامنه ٔ کوه ، بر جاده ای که از حدیده بصنعا میرود واقع است . (قاموس الاعلام ترکی ج 2).
باجل . [ ج ِ ] (ع ص )مرد زشت نیکوحال باپیه شادمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الحسن الحال المخصب والفرحان . (اقرب الموارد).
باجل. [ ] ( اِخ ) قصبه مرکز قضائی است در سنجاق حدیده از ولایت یمن در 38هزارگزی شمال شرقی حدیده و 4هزارگزی شمال نهر سهم. در دامنه کوه ، بر جاده ای که از حدیده بصنعا میرود واقع است. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).
باجل. [ ] ( اِخ ) ( قضای... ) قضائی است در ولایت یمن و از جهت شمال شرقی بدو قضای کوکبان و حراز از لوای صنعا و از جانب جنوب شرقی بقضای ریله و از جهت جنوب غربی به قضای حدیده و از سمت شمال غربی بقضای زیدیه محدود و محاط میباشد و در دامنه های سفلای نزدیک تهامه واقع است ، و از این رو هوایش گرم و محصولاتش عبارت است از قهوه و نیل و دیگر محصولات یمنی. این قضا دو ناحیه حفاش و ملحان را نیز شامل است. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای یمن