نام بتی است
باحر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
باحر. [ ح ِ ] ( ع ص ) مرد گول. ( منتهی الارب ). احمق. نادان. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مرد بسیار دروغگوی. || فضول. || حیرت زده. || ( اِ ) خون سرخ خالص. || خون زهدان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
باحر. [ ح َ ] ( اِخ ) باجر. نام بتی. ( ناظم الاطباء ). باحر، کهاجر، نام بتی و بجیم هم مروی است. ( منتهی الارب ). رجوع به باجر شود.
باحر. [ ح َ ] ( اِخ ) باجر. نام بتی. ( ناظم الاطباء ). باحر، کهاجر، نام بتی و بجیم هم مروی است. ( منتهی الارب ). رجوع به باجر شود.
باحر. [ ح َ ] (اِخ ) باجر. نام بتی . (ناظم الاطباء). باحر، کهاجر، نام بتی و بجیم هم مروی است . (منتهی الارب ). رجوع به باجر شود.
باحر. [ ح ِ ] (ع ص ) مرد گول . (منتهی الارب ). احمق . نادان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد بسیار دروغگوی . || فضول . || حیرت زده . || (اِ) خون سرخ خالص . || خون زهدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: