کلمه جو
صفحه اصلی

بروتوس

فرهنگ فارسی

یا [ خطبای مشهور ] کتابی است تالیف سیسرون و آن تاریخی است مستدل در باب فصاحت یونانیان و لاتینیان .
پسر خواهر کاتون اوتیکی و از اخف بروتوس اول .

لغت نامه دهخدا

بروتوس. [ بْرو / ب ُ] ( اِخ ) لوسیوس جونیوس. یا بروتوس اول. از خطبای بزرگ روم و مسبب اصلی انقلابی که موجب اخراج تارکن ها از رم و تشکیل جمهوری گردید( 509 ق.م. ). پسران وی برای بازگشت تارکن ها توطئه کردند و بروتوس که در آن زمان کنسول بود، آنان را محکوم به مرگ کرد و خود فرمان اجرای آنرا داد. بروتوس درجنگی ضد ارون یکی از پسران شاه تبعیدشده ، کشته شد. ( از فرهنگ فارسی معین ).

بروتوس. [ بْرو / ب ُ ] ( اِخ ) مارکوس جونیوس. پسر خواهر کاتون ِ اوتیکی و از اخلاف بروتوس اول ( حدود 85-42 ق.م. ). وی بهمراهی کاسیوس در توطئه ای ضد قیصر ( سزار ) روم - که پدرخوانده وی بود و همواره او را مورد حمایت خود قرار میداد- شرکت کرد. چون قیصر او را در میان قاتلان خود مشاهده کرد، از دفاع دست برداشت وفریاد کرد «و تو هم ، پسرم !». بروتوس و کاسیوس بعد مورد تعقیب آنتوان و اکتاویوس قرار گرفتند و مغلوب شدند. آنگاه بروتوس ، بقول پلوتارخوس ، این جمله تلخ رابر زبان راند: «ای تقوی تو لفظی بیش نیستی !» و سپس خود را بر روی شمشیری انداخت. ( فرهنگ فارسی معین ).

بروتوس . [ بْرو / ب ُ ] (اِخ ) مارکوس جونیوس . پسر خواهر کاتون ِ اوتیکی و از اخلاف بروتوس اول (حدود 85-42 ق .م .). وی بهمراهی کاسیوس در توطئه ای ضد قیصر (سزار) روم - که پدرخوانده ٔ وی بود و همواره او را مورد حمایت خود قرار میداد- شرکت کرد. چون قیصر او را در میان قاتلان خود مشاهده کرد، از دفاع دست برداشت وفریاد کرد «و تو هم ، پسرم !». بروتوس و کاسیوس بعد مورد تعقیب آنتوان و اکتاویوس قرار گرفتند و مغلوب شدند. آنگاه بروتوس ، بقول پلوتارخوس ، این جمله ٔ تلخ رابر زبان راند: «ای تقوی تو لفظی بیش نیستی !» و سپس خود را بر روی شمشیری انداخت . (فرهنگ فارسی معین ).


بروتوس . [ بْرو / ب ُ] (اِخ ) لوسیوس جونیوس . یا بروتوس اول . از خطبای بزرگ روم و مسبب اصلی انقلابی که موجب اخراج تارکن ها از رم و تشکیل جمهوری گردید(509 ق .م .). پسران وی برای بازگشت تارکن ها توطئه کردند و بروتوس که در آن زمان کنسول بود، آنان را محکوم به مرگ کرد و خود فرمان اجرای آنرا داد. بروتوس درجنگی ضد ارون یکی از پسران شاه تبعیدشده ، کشته شد. (از فرهنگ فارسی معین ).



کلمات دیگر: