کلمه جو
صفحه اصلی

اذرع

فرهنگ فارسی

موضعی است نجدی

لغت نامه دهخدا

اذرع. [ اَ رَ ] ( ع ص ) مُقْرِف. آنکه پدرش بنده و مادرش آزاد بود یا آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد یعنی مولاة باشد. || مرد فصیح. || اسپ بدنژاد. || ( ن تف ) نعت تفضیلی از ذرع : قتلوهم اذرع قتل ؛ ای اسرع و افحش. || سبک تر. چالاک تر. چابک تر: خیرکن اذرعکن للمغزل ؛ ای اخفّکن یداً به. و یقال اقدرکن علیه. ( حدیث ).

اذرع. [ اَ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ ذِراع.

اذرع. [ اَ رُ ] ( اِخ ) موضعی است نجدی :
و اوقدت ُ ناراً للرعاء باذرُع. ( معجم البلدان ).

اذرع. [ اِ رِ ] ( اِخ ) قریه ایست بزرگ ، مرکز ناحیه لجا واقع در حوران ، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقه بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. ( از قاموس الاعلام ترکی ).

اذرع . [ اَ رَ ] (ع ص ) مُقْرِف . آنکه پدرش بنده و مادرش آزاد بود یا آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد یعنی مولاة باشد. || مرد فصیح . || اسپ بدنژاد. || (ن تف ) نعت تفضیلی از ذرع : قتلوهم اذرع قتل ؛ ای اسرع و افحش . || سبک تر. چالاک تر. چابک تر: خیرکن اذرعکن للمغزل ؛ ای اخفّکن یداً به . و یقال اقدرکن علیه . (حدیث ).


اذرع . [ اَ رُ ] (اِخ ) موضعی است نجدی :
و اوقدت ُ ناراً للرعاء باذرُع . (معجم البلدان ).


اذرع . [ اَ رُ ] (ع اِ) ج ِ ذِراع .


اذرع . [ اِ رِ ] (اِخ ) قریه ایست بزرگ ، مرکز ناحیه ٔ لجا واقع در حوران ، از نواحی سوریه . در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقه ٔ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است . (از قاموس الاعلام ترکی ).



کلمات دیگر: