( مصدر ) نازیدن کرشمه کردن .
بشک زدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بشک زدن. [ ب َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) نازیدن و کرشمه کردن. ( ناظم الاطباء ) :
کرشمه ای کن و بشکی بزن چه باشد اگر
بگوشه لب همچو شکر فروخندی .
سست پیمانک محکم دلکی بشک زنک.
کرشمه ای کن و بشکی بزن چه باشد اگر
بگوشه لب همچو شکر فروخندی .
نزاری قهستانی ( از انجمن آرا و آنندراج ).
یارکی نازککی پرنمکی بی شرمک سست پیمانک محکم دلکی بشک زنک.
نزاری قهستانی ( از آنندراج ).
|| شبنم زدن. رجوع به بشکزده ، بشک و پشک شود .کلمات دیگر: