کلمه جو
صفحه اصلی

امق

فرهنگ فارسی

دراز . یا قرس امق اسب نیک دراز

لغت نامه دهخدا

امق. [ اِ / اُ ] ( ع اِ ) کنج چشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بیغوله چشم. ج ، آماق.

امق. [ اُ م َ ق ق ] ( ع ص ) دراز. ( از اقرب الموارد ) ( مصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مهذب الاسماء ). || فرس امق ؛ اسب نیک دراز. ( منتهی الارب ). اسب بسیار دراز. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || وجه امق ؛ روی دراز مانند روی ملخ. || بلد امق ؛ شهری که اطرافش دور باشد. بعیدالارجاء. ( از اقرب الموارد ).

امق . [ اِ / اُ ] (ع اِ) کنج چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیغوله ٔ چشم . ج ، آماق .


امق . [ اُ م َ ق ق ] (ع ص ) دراز. (از اقرب الموارد) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). || فرس امق ؛ اسب نیک دراز. (منتهی الارب ). اسب بسیار دراز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وجه امق ؛ روی دراز مانند روی ملخ . || بلد امق ؛ شهری که اطرافش دور باشد. بعیدالارجاء. (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: