کلمه جو
صفحه اصلی

درزه

فارسی به عربی

مفصل

مترادف و متضاد

joint (اسم)
شریک، خط اتصال، مفصل، بند، لولا، زانویی، پاتوغ، درزه، بند گاه

فرهنگ فارسی

ده کوچکی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان
( اسم ) توده علف پشته خار و خاشاک .

فرهنگ معین

(دَ زِ یا زَ ) (اِ. ) = درز: ۱ - چاک دوخته . (پارچه )، درز. ۲ - دختر خردسال .
( ~. ) (اِ. ) = درژه : تودة علف ، پشتة خار و خاشاک .

(دَ زِ یا زَ) (اِ.) = درز: 1 - چاک دوخته . (پارچه )، درز. 2 - دختر خردسال .


( ~.) (اِ.) = درژه : تودة علف ، پشتة خار و خاشاک .


لغت نامه دهخدا

درزه . [ دَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 73 هزارگزی خاور مشیز و چهار هزارگزی باختر راه مالرو چهارطاق به ده تازیان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


درزه . [ دَ زَ / زِ ] (اِ) درز. چاک دوخته . (برهان ). || دختر خردسال . (از برهان ).


درزه . [ دَ زَ / زِ ] (اِ) درژه . توده و پشته ٔ علف و خار و خاشاک . (برهان ). توده ٔ خاک و خاشاک و ریگ . (آنندراج ). بسته . دسته : «اضغاث » جماعت «ضغث » بوده و ضغث درزه بود یاچیزی بود که بکار نیاید چون چوبهای باریک سخت باریک با آن قلماشهائی که بر سر آیند یا چون چیزهائی که کس را بکار نیاید چون از آن درزه بندند یا دسته بندند، آن را ضغث خوانند آن دسته و آن درزه را. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). گفت آن صندوق بیار چون بیاورد درزه های نامه بیرون گرفت و پیش وی افکند گفت نگاه کن از همه کس به من نامه هاست که فرستاده اند یکی شیخ زکی و یکی شیخ ... و این همه القاب است نه اسم . (کشف المحجوب ).
چو پشته پشته در او درزه های خار و خسک
چو پاره پاره در آن خامه های ریگ روان .

انوری (از آنندراج ).


او [ عوج بن عنق ] از دشت می آمد و درزه ٔ هیزم بر سر نهاده لایق او. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 119).

درزة. [ دَ زَ ] (ع اِ) ابن درزة؛ فرزند خوانده ، و گویند فرزند کنیز که پدر وی شناخته نباشد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
- ابناء درزة ؛ مردمان سفله . (دهار).
- ام درزة ؛ کنیه ٔ دنیا. (از دهار) (از لسان ).
- اولاد درزة ؛ فرومایگان . (منتهی الارب ). سفله . (اقرب الموارد).
- || مردم درزی ودوزنده . (منتهی الارب ). خیاطان . (از اقرب الموارد).
- || جولاهه . (منتهی الارب ). بافندگان . (از اقرب الموارد).


درزه . [ دَ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 134 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و سر راه رمشک به کهنوج ، با 100 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . مزرعه ٔ کنار گاوان جزء این ده است ، و ساکنان آن از طایفه ٔ کامرانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


( درزة ) درزة. [ دَ زَ ] ( ع اِ ) ابن درزة؛ فرزند خوانده ، و گویند فرزند کنیز که پدر وی شناخته نباشد. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
- ابناء درزة ؛ مردمان سفله. ( دهار ).
- ام درزة ؛ کنیه دنیا. ( از دهار ) ( از لسان ).
- اولاد درزة ؛ فرومایگان. ( منتهی الارب ). سفله. ( اقرب الموارد ).
- || مردم درزی ودوزنده. ( منتهی الارب ). خیاطان. ( از اقرب الموارد ).
- || جولاهه. ( منتهی الارب ). بافندگان. ( از اقرب الموارد ).
درزه. [ دَ زَ / زِ ] ( اِ ) درز. چاک دوخته. ( برهان ). || دختر خردسال. ( از برهان ).

درزه. [ دَ زَ / زِ ] ( اِ ) درژه. توده و پشته علف و خار و خاشاک. ( برهان ). توده خاک و خاشاک و ریگ. ( آنندراج ). بسته. دسته : «اضغاث » جماعت «ضغث » بوده و ضغث درزه بود یاچیزی بود که بکار نیاید چون چوبهای باریک سخت باریک با آن قلماشهائی که بر سر آیند یا چون چیزهائی که کس را بکار نیاید چون از آن درزه بندند یا دسته بندند، آن را ضغث خوانند آن دسته و آن درزه را. ( ترجمه طبری بلعمی ). گفت آن صندوق بیار چون بیاورد درزه های نامه بیرون گرفت و پیش وی افکند گفت نگاه کن از همه کس به من نامه هاست که فرستاده اند یکی شیخ زکی و یکی شیخ... و این همه القاب است نه اسم. ( کشف المحجوب ).
چو پشته پشته در او درزه های خار و خسک
چو پاره پاره در آن خامه های ریگ روان.
انوری ( از آنندراج ).
او [ عوج بن عنق ] از دشت می آمد و درزه هیزم بر سر نهاده لایق او. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 119 ).

درزه. [ دَ زَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان رمشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 134 هزارگزی جنوب خاوری کهنوج و سر راه رمشک به کهنوج ، با 100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. مزرعه کنار گاوان جزء این ده است ، و ساکنان آن از طایفه کامرانی هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

درزه. [ دَ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان ده تازیان بخش مشیز شهرستان سیرجان واقع در 73 هزارگزی خاور مشیز و چهار هزارگزی باختر راه مالرو چهارطاق به ده تازیان. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ عمید

پشته و تودۀ چیزی.


پشته و تودۀ چیزی.
= درز

درز#NAME?


دانشنامه عمومی

درزه (Joint)، نوعی ترک خشکل است که در آن هیچ گونه جابجایی برشی در راستای دیواره های ترک نسبت به هم رخ نداده است یا مقدار آن به قدری کم است که با چشم غیر مسلح دیده نمی شود.
اندازه درزه ها متفاوت است، بعضی از آن ها چند سانتی متر طول دارند، در صورتی که درزه های دیگری وجود دارد که طول آن ها به چندین صدمتر نیز می رسد. درزه ها معمولاً بر اثر افزایش آب حفره ای به وجود می آیند . چون تنش های تکتونیکی در لایه های زیرسطح زمین فشاری هستند معمولاً باعث ایجاد درزه نمی شوند مگر در شرایط خاص مثلاً نزدیک گسل ها یا کارست ها (Karsts) که به طور موضعی تنش های کششی ممکن است ایجاد شوند. لازم به ذکر است که بیشتر درزه هایی که در زیر سطح زمین قرار دارند بر اثر رسوبات کوارتز، کلسیت و غیره به طور کامل یا به صورت پاره ای بسته شده اند . وجود درزه در مخازن نفت و گاز می تواند باعث افزایش تراوایی مخازن و افزایش تولید شود که اصطلاحاً مخازن ترک دار (Fractured reservoirs) خوانده می شوند.
درزه ها در حالت کلی به دو دسته منظم و نامنظم تقسیم می شوند. درزه های منظم یا سیستماتیک در معرض نیروهای تکتونیکی غیرایزوتروپیک ایجاد می شوند که معمولاً به صورت دسته درزهای موازی یا متقاطع دیده می شوند ولی در تشکیل درزه های نامنظم نیروهای تکتونیکی ایزوتروپیک هستند.

دانشنامه آزاد فارسی

دَرزِه (joint)
در علوم زمین، شکاف قائم در سنگ، اغلب حاصل فشار، و معمولاً با چندین متر طول. در سنگ های دو طرف درزه هیچ نوع جابه جایی صورت نمی گیرد و از این رو با گسل تفاوت دارد. هوازدگیِ درزه ها، در سنگ هایی مانند سنگ آهک و گرانیت، موجب تشکیل عوارضی مثلِ سنگ فرش آهکی و تک قله ها می شود. درزه ها در سنگ های ساحلی غالباً محل فرسایشِ دریا و تشکیل عوارض فرسایشی، مانند غارها و حفره هایند.

فرهنگستان زبان و ادب

{joint} [زمین شناسی] نوعی شکستگی در سنگ که براثر آن هیچ گونه جابه جایی در دو طرف سنگ مشاهده نمی شود
{seam, scar} [مهندسی مواد و متالورژی] شیارهای درزمانند موجی شکل و کم عمق در سطح قطعۀ ریختگی که به سبب انجماد سطحی زودهنگام مذاب به وسیلۀ لایه ای اکسیدی ایجاد می شود

پیشنهاد کاربران

بسته
( از بسته بندی )


کلمات دیگر: