کپل , کفل , سرين , صاغري , کفل انسان , دنبه گوسفند
ردف
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - پیرو تابع . ۲ - کسی که پشت دیگری بر مرکوب سوار شود . ۳ - هر الف و واو و یای ماقبل [[ روی ]] مانند : شجاع نفور بعیر . توضیح : چنین قافیهای را مردف خوانند .
نشیننده سپس سوار یا هر چه در پس هر چیزی لازم باشد یا سرین . یا نتیجه است در اصطلاح منطق یا ستاره نزدیک نسر واقع .نام دیگر ذنب الدجاجه است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ردف. [ رَ دَ ] ( ع مص ) لغتی است از رَدْف در پیروی کاری. ( از اقرب الموارد ).
ردف. [ رِ ] ( ع اِ ) نشیننده سپس سوار. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). هرچه تابع چیزی باشد. ( از اقرب الموارد ). || سرین. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). میان سرون. ( یادداشت مؤلف ). کفل. ( از اقرب الموارد ). || عَجُز. ( از اقرب الموارد ). || شب و روز. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سرانجام بد کار یا تَبِعَت امر. ( از اقرب الموارد ). انجام بد از کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جلیس پادشاه که بطرف دست راست نشیند و در همه مصالح تا نشست و برخاست و خوردن و آشامیدن و نوعاً در همه کار دوم پادشاه باشد و چون پادشاه به جنگ رود او به جایش نشیند. ج ، اَرْداف ، رِداف. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). در جاهلیت جلیس پادشاه بود و پس از وی می نوشید و در جنگ به جای او می نشست و آنگاه که غنیمت جنگی می آمد آن را میگرفت. ج ، اَرْداف. ( از المنجد ). همنشین پادشاه در سمت راست وی که پس از او بیاشامد و هنگام جنگ به جای وی نشیند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رِدافة شود. || تابع. ( المنجد ). || ( اصطلاح عروض ) یکی از حروف علت ساکن که در شعر پیش از حروف رَوی بلافاصله آرند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون پس از شرح ردف گوید: رعایت تکرار ردف مطلقاً واجب است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی باشد. و قافیه ای را که صاحب ردف است مُرْدَف خوانند. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 190 ) :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
ردف . [ رَ ] (ع مص ) پیروی کردن کسی را و پیرو او شدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پیروی کردن کسی را. (از اقرب الموارد). از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). از پی درآمدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51). || پشت سر کسی سوار شدن . (ناظم الاطباء). از پی کسی درنشستن . (تاج المصادر بیهقی ). || کسی را از پی خود سوار کردن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51).
ردف . [ رَ دَ ] (ع مص ) لغتی است از رَدْف در پیروی کاری . (از اقرب الموارد).
ردف . [ رِ ] (ع اِ) نشیننده ٔ سپس سوار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). هرچه تابع چیزی باشد. (از اقرب الموارد). || سرین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). میان سرون . (یادداشت مؤلف ). کفل . (از اقرب الموارد). || عَجُز. (از اقرب الموارد). || شب و روز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سرانجام بد کار یا تَبِعَت امر. (از اقرب الموارد). انجام بد از کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جلیس پادشاه که بطرف دست راست نشیند و در همه ٔ مصالح تا نشست و برخاست و خوردن و آشامیدن و نوعاً در همه ٔ کار دوم پادشاه باشد و چون پادشاه به جنگ رود او به جایش نشیند. ج ، اَرْداف ، رِداف . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). در جاهلیت جلیس پادشاه بود و پس از وی می نوشید و در جنگ به جای او می نشست و آنگاه که غنیمت جنگی می آمد آن را میگرفت . ج ، اَرْداف . (از المنجد). همنشین پادشاه در سمت راست وی که پس از او بیاشامد و هنگام جنگ به جای وی نشیند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رِدافة شود. || تابع. (المنجد). || (اصطلاح عروض ) یکی از حروف علت ساکن که در شعر پیش از حروف رَوی ّ بلافاصله آرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون پس از شرح ردف گوید: رعایت تکرار ردف مطلقاً واجب است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی ّ باشد. و قافیه ای را که صاحب ردف است مُرْدَف خوانند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 190) :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره .
و رجوع به مرآة الخیال ص 108 شود. || نتیجه است در اصطلاح منطق . (از مفاتیح العلوم ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اِخ ) ستاره ای نزدیک نسر واقع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام دیگر ذنب الدجاجة است . (جهان دانش ). و آن یکی [ ستاره ] روشن که بر دمچه ٔ اوست [ دجاجة از صور فلکی ] ردف خوانند. (التفهیم ).
فرهنگ عمید
دانشنامه آزاد فارسی
در اصطلاح قافیه، حروف «ا»، و «و» و «ی» قبل از حرف رَوی که بر دو نوع است: ۱. ردف اصلی، مانند «ا» در «تار»، «و» در «دور»، «ی» در «پیر»؛ ۲. ردف زاید، که بین یکی از این سه حرف و حرف روی یک حرف ساکن فاصله می افتد. مانند «ا» در «کاشت»، «و» در «دوست»، «ی» در «ریخت». بین حرف روی و حرف ردف فقط شش حرف ممکن است قرار گیرد: خ، ر، س، ش، ف، ن.
رجوع شود به:ذنب الدجاجه
فرهنگستان زبان و ادب
{Denab} [نجوم] پرنورترین ستارۀ صورت فلکی دجاجه و یکی از سه رأس مثلث تابستانی با قدر 1/2
دانشنامه اسلامی
معنی مُرْدِفِینَ: گروهی که در پی آنها گروهی دیگرند(ردف به معنای تابع است و ترادف به معنای این است که دو چیز و یا دو کس یکدیگر را تعقیب کنند ، و رادف به معنای متاخر است (آن کس که عقب تر است)، و مردف آن کس است که جلو سوار شده و کسی را پشت سر خود سوار کند .منظور از نزول...
تکرار در قرآن: ۳(بار)
«ردف» (بر وزن حرف) به معنای قرار گرفتن پشت سر چیزی است، لذا به کسی که پشت سر اسب سوار می نشیند، «ردیف» گفته می شود، همچنین در مورد افراد و اشیایی که پشت سر یکدیگر قرار می گیرند این کلمه به کار می رود.
تبعیّت «ردفه ردفاًتبعه»: (اقرب) . بگو شاید بعضی از آن چه به عجله میخواهید در پی شماست. طبرسی آن را از ابن اعرابی لاحق شدن نقل کرده و گفته شده دخول لام در «لکم» دلیل آن است که ردف به معنی نزدیکی است یعنی بعض از آن چه میخواهد به شما نزدیک شده است. ردف (به کسر اول) به معنی تابع است همچنین است رادفه . روزی که لرزنده میلرزد در پس آن لرزه دیگری که در ردیف آن است میآید. مردف آن است که دیگری را در ردیف خود قرار دهد ابو عبیده رادف و مردف را به یک معنی گرفته است (راغب) . من شما را یاری میکنم با هزار نفر ملک به ملائکه دیگری را در ردیف و پشت سر خود دارند.