کلمه جو
صفحه اصلی

ردف

عربی به فارسی

کپل , کفل , سرين , صاغري , کفل انسان , دنبه گوسفند


فرهنگ فارسی

تابع وپیرو، آخرهرچیزکفل، سرین، ارداف جمع
( صفت ) ۱ - پیرو تابع . ۲ - کسی که پشت دیگری بر مرکوب سوار شود . ۳ - هر الف و واو و یای ماقبل [[ روی ]] مانند : شجاع نفور بعیر . توضیح : چنین قافیهای را مردف خوانند .
نشیننده سپس سوار یا هر چه در پس هر چیزی لازم باشد یا سرین . یا نتیجه است در اصطلاح منطق یا ستاره نزدیک نسر واقع .نام دیگر ذنب الدجاجه است .

فرهنگ معین

(رِ دْ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - پیرو، تابع . ۲ - ترک ، کسی که پشت سرِ سوار می نشیند. ۳ - هر الف و واو و یای ماقبل «روی » مانند شجاع ، نفور، بغیر چنین قافیه ای را «مُردَف » خوانند.

لغت نامه دهخدا

ردف. [ رَ ] ( ع مص ) پیروی کردن کسی را و پیرو او شدن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). پیروی کردن کسی را. ( از اقرب الموارد ). از پی فراشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). از پی درآمدن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51 ). || پشت سر کسی سوار شدن. ( ناظم الاطباء ). از پی کسی درنشستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کسی را از پی خود سوار کردن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51 ).

ردف. [ رَ دَ ] ( ع مص ) لغتی است از رَدْف در پیروی کاری. ( از اقرب الموارد ).

ردف. [ رِ ] ( ع اِ ) نشیننده سپس سوار. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). هرچه تابع چیزی باشد. ( از اقرب الموارد ). || سرین. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). میان سرون. ( یادداشت مؤلف ). کفل. ( از اقرب الموارد ). || عَجُز. ( از اقرب الموارد ). || شب و روز. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سرانجام بد کار یا تَبِعَت امر. ( از اقرب الموارد ). انجام بد از کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جلیس پادشاه که بطرف دست راست نشیند و در همه مصالح تا نشست و برخاست و خوردن و آشامیدن و نوعاً در همه کار دوم پادشاه باشد و چون پادشاه به جنگ رود او به جایش نشیند. ج ، اَرْداف ، رِداف. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). در جاهلیت جلیس پادشاه بود و پس از وی می نوشید و در جنگ به جای او می نشست و آنگاه که غنیمت جنگی می آمد آن را میگرفت. ج ، اَرْداف. ( از المنجد ). همنشین پادشاه در سمت راست وی که پس از او بیاشامد و هنگام جنگ به جای وی نشیند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رِدافة شود. || تابع. ( المنجد ). || ( اصطلاح عروض ) یکی از حروف علت ساکن که در شعر پیش از حروف رَوی بلافاصله آرند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون پس از شرح ردف گوید: رعایت تکرار ردف مطلقاً واجب است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی باشد. و قافیه ای را که صاحب ردف است مُرْدَف خوانند. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 190 ) :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع

ردف . [ رَ ] (ع مص ) پیروی کردن کسی را و پیرو او شدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پیروی کردن کسی را. (از اقرب الموارد). از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). از پی درآمدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51). || پشت سر کسی سوار شدن . (ناظم الاطباء). از پی کسی درنشستن . (تاج المصادر بیهقی ). || کسی را از پی خود سوار کردن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 51).


ردف . [ رَ دَ ] (ع مص ) لغتی است از رَدْف در پیروی کاری . (از اقرب الموارد).


ردف . [ رِ ] (ع اِ) نشیننده ٔ سپس سوار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). هرچه تابع چیزی باشد. (از اقرب الموارد). || سرین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). میان سرون . (یادداشت مؤلف ). کفل . (از اقرب الموارد). || عَجُز. (از اقرب الموارد). || شب و روز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سرانجام بد کار یا تَبِعَت امر. (از اقرب الموارد). انجام بد از کاری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جلیس پادشاه که بطرف دست راست نشیند و در همه ٔ مصالح تا نشست و برخاست و خوردن و آشامیدن و نوعاً در همه ٔ کار دوم پادشاه باشد و چون پادشاه به جنگ رود او به جایش نشیند. ج ، اَرْداف ، رِداف . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). در جاهلیت جلیس پادشاه بود و پس از وی می نوشید و در جنگ به جای او می نشست و آنگاه که غنیمت جنگی می آمد آن را میگرفت . ج ، اَرْداف . (از المنجد). همنشین پادشاه در سمت راست وی که پس از او بیاشامد و هنگام جنگ به جای وی نشیند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رِدافة شود. || تابع. (المنجد). || (اصطلاح عروض ) یکی از حروف علت ساکن که در شعر پیش از حروف رَوی ّ بلافاصله آرند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون پس از شرح ردف گوید: رعایت تکرار ردف مطلقاً واجب است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی ّ باشد. و قافیه ای را که صاحب ردف است مُرْدَف خوانند. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 190) :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع
چار پیش و چار پس این نقطه آنها دایره
حرف تأسیس و دخیل و ردف و قید آنگه روی
بعد از آن وصل و خروج است و مزید و نایره .
و رجوع به مرآة الخیال ص 108 شود. || نتیجه است در اصطلاح منطق . (از مفاتیح العلوم ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اِخ ) ستاره ای نزدیک نسر واقع. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نام دیگر ذنب الدجاجة است . (جهان دانش ). و آن یکی [ ستاره ] روشن که بر دمچه ٔ اوست [ دجاجة از صور فلکی ] ردف خوانند. (التفهیم ).


فرهنگ عمید

در قافیه، حروف علۀ ساکن (الف، واو، ی ) پیش از حرف روی، مانند ā در حساب و کتاب، u در شکور و صبور، و i در حسیب و نصیب.

دانشنامه آزاد فارسی

رِدْف
در اصطلاح قافیه، حروف «ا»، و «و» و «ی» قبل از حرف رَوی که بر دو نوع است: ۱. ردف اصلی، مانند «ا» در «تار»، «و» در «دور»، «ی» در «پیر»؛ ۲. ردف زاید، که بین یکی از این سه حرف و حرف روی یک حرف ساکن فاصله می افتد. مانند «ا» در «کاشت»، «و» در «دوست»، «ی» در «ریخت». بین حرف روی و حرف ردف فقط شش حرف ممکن است قرار گیرد: خ، ر، س، ش، ف، ن.

ردف (اخترشناسی). رِدْف (اخترشناسی)
رجوع شود به:ذنب الدجاجه

فرهنگستان زبان و ادب

ردْف
{Denab} [نجوم] پرنورترین ستارۀ صورت فلکی دجاجه و یکی از سه رأس مثلث تابستانی با قدر 1/2

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی رَدِفَ لَکُم: دنبال شماست - در پی شماست
معنی مُرْدِفِینَ: گروهی که در پی آنها گروهی دیگرند(ردف به معنای تابع است و ترادف به معنای این است که دو چیز و یا دو کس یکدیگر را تعقیب کنند ، و رادف به معنای متاخر است (آن کس که عقب تر است)، و مردف آن کس است که جلو سوار شده و کسی را پشت سر خود سوار کند .منظور از نزول...
تکرار در قرآن: ۳(بار)
«ردف» (بر وزن حرف) به معنای قرار گرفتن پشت سر چیزی است، لذا به کسی که پشت سر اسب سوار می نشیند، «ردیف» گفته می شود، همچنین در مورد افراد و اشیایی که پشت سر یکدیگر قرار می گیرند این کلمه به کار می رود.
تبعیّت «ردفه ردفاًتبعه»: (اقرب) . بگو شاید بعضی از آن چه به عجله می‏خواهید در پی شماست. طبرسی آن را از ابن اعرابی لاحق شدن نقل کرده و گفته شده دخول لام در «لکم» دلیل آن است که ردف به معنی نزدیکی است یعنی بعض از آن چه می‏خواهد به شما نزدیک شده است. ردف (به کسر اول) به معنی تابع است همچنین است رادفه . روزی که لرزنده می‏لرزد در پس آن لرزه دیگری که در ردیف آن است می‏آید. مردف آن است که دیگری را در ردیف خود قرار دهد ابو عبیده رادف و مردف را به یک معنی گرفته است (راغب) . من شما را یاری می‏کنم با هزار نفر ملک به ملائکه دیگری را در ردیف و پشت سر خود دارند.


کلمات دیگر: