کلمه جو
صفحه اصلی

تیر زدن

فارسی به انگلیسی

to shoot


مترادف و متضاد

plug (فعل)
بستن، برق وصل کردن، توپی گذاشتن، در چیزی را گرفتن، قاچ کردن، تیر زدن

فرهنگ فارسی

تیر انداختن به تیر زخم زدن کسی را

لغت نامه دهخدا

تیر زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) تیر انداختن. به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن :
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را.
سعدی.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم.
سعدی.
آن را که تو دوست بیش داری
کس تیر جفا زدن نیارد.
سعدی.
|| حباب بالا دادن مایعی جوشان. حبابها که از ته دیگ تفته بر روی آب آید. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) :
چون به خم اندر ز زخم او بخروشد
تیر زند بی کمان و سخت بکوشد.
منوچهری ( از یادداشت ایضاً ).
به هر دو معنی رجوع به تیر انداختن شود.


کلمات دیگر: