کلمه جو
صفحه اصلی

اطلاق کردن

فارسی به انگلیسی

impute, to apply (generally or absolutely), to loosen, to release, to relax

to apply (generally or absolutely)


to loosen, to release, to relax


impute


مترادف و متضاد

predicate (فعل)
دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - رها کردن آزاد کردن از قید و بند خلاص کردن . ۲ - کلمه ای را در معنیی مخصوص استعمال کردن نام گذاشتن .

لغت نامه دهخدا

اطلاق کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) رها کردن. از دست دادن.و بمجاز، خرج کردن : باد پادشاهی بر سر وی [محمد] شد و طمع فرمان دادن و بر تخت ملک نشستن و مالهای بگزاف از خزاین اطلاق کردن و بخشیدن. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216 ). مثال داد تا هزارهزار درم از خزانه اطلاق کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 273 ). و مثال فرمود تا تمامت آن را از وجوه ممالک او اطلاق کردند. ( جهانگشای جوینی ). || آزاد کردن. رها کردن : زود باشد که مرا در این ساعت از حبس اطلاق کنند و خلاص دهند. ( تاریخ قم ص 245 ). || سر دادن آب و رها کردن آن : و این کاریز بحکم دیوان پادشاه باشد و سرای امیر را عادت چنان رفتست که مایه ای از دیوان اطلاق کنند تا جولاهگان از بهر دیوان بافند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 145 ). || تعیین کردن : اندر این روز اطلاق کردند بهای بوریا و نفط تا جسد جعفر برمکی را سوخته آید ببازار چهار درم و چهار دانگ و نیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191 ). || تعیین کردن لفظی بر معنایی. بکار بردن. استعمال کردن. گفتن. ( غیاث ) :
زهی برات بقا را ز عالم مطلق
نکرده کاتب جان جز بنام تو اطلاق.
خاقانی.
و قومی خاک بدهانشان الهیت بر ائمه ضلال خود که از بهایم و سباع و حشرات در مرتبه خسیس تر بودند اطلاق کردند. ( جهانگشای جوینی ).

پیشنهاد کاربران

اطلاق کردن: استعمال کلمه ای در یک معنی.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص۱۸۲ ) .


کلمات دیگر: