پيمانه , واحد , يکه , يگانگي , وحدت
وحده
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
مونث وحد زن یگانه
لغت نامه دهخدا
وحدة. [ وَ ح ِ دَ ] (ع ص ) مؤنث وحد. زن یگانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وحد شود.
وحدة. [ وَ دَ ](ع مص ) وحادة. وحودة. وحود. وحد. حدة. تنها و یکتا ماندن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یگانه شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). یکی بودن . (آنندراج ). || (اِمص ) یگانگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یکتایی . || تنهایی . (آنندراج ). یگانگی و وحدانیت . (مهذب الاسماء). رجوع به وحدت شود.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی وَحْدَهُ: او یکی است - تنها او
ریشه کلمه:
ه (۳۵۷۶ بار)
وحد (۱۵۳ بار)
ریشه کلمه:
ه (۳۵۷۶ بار)
وحد (۱۵۳ بار)
wikialkb: وَحْدَه
پیشنهاد کاربران
تنهایی
کلمات دیگر: