کلمه جو
صفحه اصلی

ودق

فرهنگ فارسی

نقطه سرخ که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که بسبب آن گوش بیامتسد .

لغت نامه دهخدا

ودق . [ وَ دَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سرخ که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) رجوع به وَدق شود. || (مص ) وَداق . ودقان . خواهش گشن کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ودق رسیده شدن به چشم و آن بیماریی است که چشم سرخ گردد. (منتهی الارب ). مبتلا به ودق گشتن چشم . (ناظم الاطباء). مرض ودق درچشم پدید آمدن . (اقرب الموارد). رجوع به ودق شود.


ودق. [ وَ ] ( ع مص ) چکیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). چکیدن پیه و آب از اناء.( تاج المصادر بیهقی ). || ودوق. نزدیک کسی شدن و قادر گردیدن وی را. ( منتهی الارب ). نزدیک شدن.( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).و در مثل : ودق العیر الی الماء؛ یعنی نزدیک شد به آن و این در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آرام یافتن و انس گرفتن به کسی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). انس گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || فراخ شدن شکم یا روان گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || باریدن باران. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). باریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || تیز گشتن شمشیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || فروهشته شدن ناف یا برآمدن آن همچو ناف مرد برآمده ناف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) باران که پیاپی ببارد. ( مهذب الاسماء ). باران شدید. ( ترجمان علامه جرجانی ). باران یا باران شدید. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و گویند آنچه خارج شود از لابلای باران و مانند غبار است ودق نامیده میشود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). باران دایم و متصل. ( ناظم الاطباء ). || نقطه سرخ که در چشم از خون حادث گردد. ( منتهی الارب ). یا گوشت پاره ای که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). وَدَق. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رجوع به بحر الجواهر شود.

ودق. [ وَ دَ ] ( ع اِ ) نقطه سرخ که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) رجوع به وَدق شود. || ( مص ) وَداق. ودقان. خواهش گشن کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ودق رسیده شدن به چشم و آن بیماریی است که چشم سرخ گردد. ( منتهی الارب ). مبتلا به ودق گشتن چشم. ( ناظم الاطباء ). مرض ودق درچشم پدید آمدن. ( اقرب الموارد ). رجوع به ودق شود.

ودق . [ وَ ] (ع مص ) چکیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چکیدن پیه و آب از اناء.(تاج المصادر بیهقی ). || ودوق . نزدیک کسی شدن و قادر گردیدن وی را. (منتهی الارب ). نزدیک شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).و در مثل : ودق العیر الی الماء؛ یعنی نزدیک شد به آن و این در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آرام یافتن و انس گرفتن به کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انس گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || فراخ شدن شکم یا روان گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باریدن باران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). || تیز گشتن شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروهشته شدن ناف یا برآمدن آن همچو ناف مرد برآمده ناف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) باران که پیاپی ببارد. (مهذب الاسماء). باران شدید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). باران یا باران شدید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گویند آنچه خارج شود از لابلای باران و مانند غبار است ودق نامیده میشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باران دایم و متصل . (ناظم الاطباء). || نقطه ٔ سرخ که در چشم از خون حادث گردد. (منتهی الارب ). یا گوشت پاره ای که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وَدَق . (آنندراج ) (منتهی الارب ). رجوع به بحر الجواهر شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَدْقَ: باران - مقداری از باران
تکرار در قرآن: ۲(بار)
(بروزن فلس) باران. . . می‏بینی که باران از خلال ابر خارج می‏شود. در نهج البلاغه خطبه 113 آمده: «وَاَنْزِلْ عَلَیْنا سَماءً مُخْضِلَةً مِدْراراً هاطِلَةً یُدافِعُ الْوَدْقُ مِنْهَا الْوَدْقَ». یعنی: خدایا بارانی پرآب پر برکت، دانه درشت به ما نازل فرما که قطرات آن در باریدن مزاحم و مدافع یکدیگر باشند. این لفظ فقط دوبار در قران مجید آمده است .


کلمات دیگر: