هی
فارسی به انگلیسی
hey!, alas!, bravo!, [informal] consistently, on and on, time and again, every now and then
she
halloo
عربی به فارسی
خدا مانند , همسايگي , مجاورت , اهل محل
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
نام دیگر حرف هائ
لغت نامه دهخدا
هیم به پله ٔ نیکی ز یک سپندان کم
به پله ٔ بدی اندر هزار سندانم .
سوزنی .
گفت یارب گر تو را خاصان هی اند
که مبارک دعوت و فرخ پی اند.
مولوی .
ساقی اگرت هوای ما هی
جز باده میار پیش ما شی .
حافظ.
|| مخفف هستی :
بگفتم که تو بازگو مر مرا
اگر مهتری یا که هی کهتری .
نجیبی .
هینی بگاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی.
برنشسته به مرکب بادی.
می بیار و می بیار و باز می.
از کجا می آیی ای اقبال پی.
خون ریختنم چه میکنی هی.
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی.
من به رکاب می همی باده ناب میزنم
چونکه شوم سوار می هی به رکاب میزنم.
مرا رساند به کوی تو همچو باد صبا
به شوق خویش در این راه بسکه هی کردم.
هی. [ی َ ] ( ع ضمیر ) ضمیر مفرد مغایب مؤنث به معنی او، آن زن. هی که گاه به تشدید نیز گفته شود کنایه است از واحد مؤنث غایب و گاهی یاء آن نیز حذف گردد و گویند: حتاه فعلت ؛ أی حتی هی فعلت. ( از اقرب الموارد ).
هی. [ هَِ ] ( ق ) پیوسته. پیاپی. مدام.دائم. همیشه. همواره. ( یادداشت مؤلف ) :
خیزید و یک قرابه مرا می بیاورید
هی من خورم مدام و شما هی بیاورید.
هی. [ هََ ] ( فعل ) به زبان دری و هندی به معنی هست. ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( غیاث اللغات ) :
هیم به پله نیکی ز یک سپندان کم
به پله بدی اندر هزار سندانم.
که مبارک دعوت و فرخ پی اند.
جز باده میار پیش ما شی.
بگفتم که تو بازگو مر مرا
هی ٔ. [ هََ ی ْءْ ] (ع اِ)کلمه ٔ تأسف است بر چیزی که از دست رفته است و گویند کلمه ٔ تعجب است و گویند اسم فعل است به معنی آگاه باش چون صَه ْ به معنی خاموش باش . (از اقرب الموارد).
هی ٔ. [ هََ ی ْءْ / هی ] (ع مص ) به طعام و شراب خواندن . || بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
هی . (اِ) نام دیگر حرف هاء. (المعجم ).
هی . (ع ق ) لغتی است در اًی . (از اقرب الموارد). هی واﷲ؛ یعنی ای واﷲ. هی و ربی ؛ اًی و ربی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
هینی بگاه جنگ به تک خاسته ز کوه
هین بزرگ بازنگردد به هین و هی .
منوچهری .
گفت هی کیستی که دلشادی
برنشسته به مرکب بادی .
سنایی .
بانگ زد بر ساقی مجلس که هی
می بیار و می بیار و باز می .
مولوی .
آن یکی میگفت اشتر را که هی
از کجا می آیی ای اقبال پی .
مولوی .
ای چشم و چراغ دیده ٔ حی
خون ریختنم چه میکنی هی .
سعدی .
هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی .
حافظ.
- هی زدن به رکاب (بر مرکب ) ؛ زجر کردن آن که بدود با گفتن کلمه ٔ هی :
من به رکاب می همی باده ٔ ناب میزنم
چونکه شوم سوار می هی به رکاب میزنم .
؟ (از آنندراج ).
- هی کردن :
مرا رساند به کوی تو همچو باد صبا
به شوق خویش در این راه بسکه هی کردم .
علی خراسانی (از آنندراج ).
خیزید و یک قرابه مرا می بیاورید
هی من خورم مدام و شما هی بیاورید.
؟
هی . [ی َ ] (ع ضمیر) ضمیر مفرد مغایب مؤنث به معنی او، آن زن . هی که گاه به تشدید نیز گفته شود کنایه است از واحد مؤنث غایب و گاهی یاء آن نیز حذف گردد و گویند: حتاه فعلت ؛ أی حتی هی فعلت . (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۲. در مقام تحسین.
۳. در مقام تهدید و تخویف.
۴. نهیب.
* هی زدن: (مصدر لازم ) نهیب زدن.
* هی کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی ) راندن حیوانات.
۱. کلمۀ تنبیه در مقام آگاه ساختن و خبردار کردن: ◻︎ هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان / بیدار شو که خواب عدم در پی است هی (حافظ: ۸۵۸).
۲. در مقام تحسین.
۳. در مقام تهدید و تخویف.
۴. نهیب.
〈 هی زدن: (مصدر لازم) نهیب زدن.
〈 هی کردن: (مصدر لازم و مصدر متعدی) راندن حیوانات.
دانشنامه اسلامی
معنی شَاخِصَةٌ: خیره شونده (منظور از شخوص بصر در عبارت "فَإِذَا هِیَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ ﭐلَّذِینَ کَفَرُواْ "این است که چشم آن چنان خیره شود که پلکش به هم نخورد )
معنی وَطْئَاً: قدم نهادن (و عبارت "إِنَّ نَاشِئَةَ ﭐللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئَاً " (:حادثه شب شدیدترین قدم نهادن است) و حادثه شب کنایه از نماز شب استو اشاره دارد به اینکه این عمل از هر عمل دیگر در صفای نفس ، انسان را ثابتقدمتر میسازد ، و بهتر از هر چیز نفس آدمی ...
ریشه کلمه:
هی (۶۴ بار)
گویش مازنی
۱صوتی است که برای ابراز تاسف بر زبان آورند ۲صوتی برای تهدید ...
مخلوط – آمیخته
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
همیشه
Hae
سلام
همان گونه که در لغت نامه آمده این کلمه معنی هست هم می دهد و مخفف هستی هم می باشد , در گویش شوشتری و شاید برخی از گویش های دیگر زبان پارسی هم معنی هست می دهد .
به نظر بنده کلمۀ " هی " در اصل " ای " بوده که در آن الف اول کلمه به ه تبدیل شده است ؛ اگر این را بپذیریم پس " ای " معنی " هستی " می دهد یعنی هی = ای = هستی .
از سوی دیگر با توجه به این که ب و ن برای امر و نهی کردن در آغاز به فعل می چسبند مانند فعلِ ایست که امر آن بِایست می شود و نهی آن نَایست می شود و نگارش آن ها به همین صورت صحیح است . در کلمۀ ای به معنای هستی هم می توان حرف ن را به آغاز چسباند و آن را منفی کرد و نوشت نَای یا نِای به معنای نیستی یعنی نِای = نیستی . در این صورت بیت زیر از دیوان حافظ بایستی به این شکل نوشته شود .
هان مشو نومید چون واقف نِای ( =نیستی ) از سر غیب باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
و کلمۀ نِای نبایستی به صورت نه ای و نئی نوشته شود . با پذیرش فرض بالا مشکلی که برای نگارش کلمۀ نِای وجود داشت حل می شود وبرای نوشتن آن دیگر نیازی به همزه نیست .