کلمه جو
صفحه اصلی

هزم

فرهنگ فارسی

شکست دادن وپراکنده ساختن دشمن
(اسم )هیزم
بانگ کمان

فرهنگ معین

(هَ ) [ ع . ] ( مص م . ) شکست دادن و پراکنده کردن دشمن .

لغت نامه دهخدا

هزم. [ هََ ] ( ع مص ) مهربانی کردن بر کسی. ( منتهی الارب ). || انگشت خلانیدن در چیزی چنانکه مخاکچه پیدا آید. || زدن ِ کسی کسی را چنانکه مابین سرینش درآید و برآید ناف او. || چیزی از حق کسی بازشکستن. || بانگ کردن کمان. || چاه کندن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شکستن لشکر و دشمن را. ( منتهی الارب ). لشکر شکستن. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکستن لشکر. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادراللغه زوزنی ). شکستن دشمن را. ( اقرب الموارد ). و رجوع به هزیمت شود. || ( ص ، اِ ) اسب منقاد و رام.( منتهی الارب ). || زمین نشیب هموار. ( منتهی الارب ). زمین سخت. ( معجم البلدان ). زمین استوار. ( اقرب الموارد ). || ابر تنک بی آب. ( منتهی الارب ). ابر رقیق بی آب. ( اقرب الموارد ). || هزم الضریع؛ ریزه شکسته از گیاه شبرق. ج ، هزوم. || ج ِ هزمة. ( منتهی الارب ). رجوع به هزمة شود.

هزم. [ هََ زِ ] ( ع ص ) اسب منقاد و رام. ( منتهی الارب ). فرس مطیع. || فرس هزم الصوت ؛ که صدایش به صدای رعد ماند. ( اقرب الموارد ).

هزم. [ هََ زَ ] ( ع اِ ) بانگ کمان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

هزم. [ هََ ] ( اِخ ) جایی است از مدینه.

هزم . [ هََ ] (اِخ ) جایی است از مدینه .


هزم . [ هََ ] (ع مص ) مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ). || انگشت خلانیدن در چیزی چنانکه مخاکچه پیدا آید. || زدن ِ کسی کسی را چنانکه مابین سرینش درآید و برآید ناف او. || چیزی از حق کسی بازشکستن . || بانگ کردن کمان . || چاه کندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن لشکر و دشمن را. (منتهی الارب ). لشکر شکستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکستن لشکر. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). شکستن دشمن را. (اقرب الموارد). و رجوع به هزیمت شود. || (ص ، اِ) اسب منقاد و رام .(منتهی الارب ). || زمین نشیب هموار. (منتهی الارب ). زمین سخت . (معجم البلدان ). زمین استوار. (اقرب الموارد). || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ). ابر رقیق بی آب . (اقرب الموارد). || هزم الضریع؛ ریزه شکسته از گیاه شبرق . ج ، هزوم . || ج ِ هزمة. (منتهی الارب ). رجوع به هزمة شود.


هزم . [ هََ زَ ] (ع اِ) بانگ کمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


هزم . [ هََ زِ ] (ع ص ) اسب منقاد و رام . (منتهی الارب ). فرس مطیع. || فرس هزم الصوت ؛ که صدایش به صدای رعد ماند. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

شکست دادن و پراکنده ساختن دشمن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی هَزَمُوهُم: آنان را شکست دادند (هزم به معنای دفع کردن دشمن است )
تکرار در قرآن: ۳(بار)
شکست دادن. . آنها را به یاری خدا شکست دادند و داود جالوت را کشت. راغب گوید: اصل آن فشردن چیزی است تا بشکند مانند فشردن خیک خشک . به زودی آن جمع شکست خورده و فرار خواهند کرد. . «ما» برای تقلیل است «هُنالِکَ» اشاره به مکان بعید است شاید مراد از آن «بدر» باشد که از مکه به آنجا اشاره شده است. که کفار مکه در آنجا شکست خوردند یعنی: اینها لشکری کم و شکست خورده‏اند در آنجا، و از احزابی هستند که در گذشته بر علیه پیامبران دسته بندی کردند.

جدول کلمات

شکست دادن

پیشنهاد کاربران

دور کردن

شکست دادن

شما همونی که تو کتاب بوده رو خالی کردی تو یه معنی و مفهوم درست و حسابی و جامع و کامل و قابل فهم ارائه بدید انصافا خود شما معنی این کلمه رو فهمیدی


جنگ، شکست دادن


کلمات دیگر: