کلمه جو
صفحه اصلی

بارکش


مترادف بارکش : باری ، باربر، غمگین، اندوهمند، اندوهگین

متضاد بارکش : سواری

فارسی به انگلیسی

truck, lorry, cart, porter load-carrying, dolly, draft, dray, [adj.] load - carrying, painstaking

truck, lorry, cart, load - carrying, painstaking


dolly, draft, dray


فارسی به عربی

شاحن , شاحنة , عربة

مترادف و متضاد

transport (اسم)
حامل، وسیله نقلیه، حمل و نقل، بارکش، ترابری

truck (اسم)
کامیون، واگن روباز، مبادله، بارکش، معامله خرده ریز، چرخ باربری

lorry (اسم)
کامیون، بارکش، ماشین باری

wagon (اسم)
واگن، ارابه، بارکش

waggon (اسم)
واگن، ارابه، بارکش

freighter (اسم)
مکاری، باری، بارکش، بار کننده

tractor (اسم)
بارکش، گاو اهن موتوری، تراکتور یا ماشین شخم زنی

صفت ≠ سواری


باری ≠ باربر


۱. باری ≠ سواری
۲. باربر
۳. غمگین، اندوهمند، اندوهگین


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- آنکه بار را حمل کندباربردار حمال . ۲ - چارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد .
آنکه بار های گران بردارد

فرهنگ معین

(کِ ) (اِفا. ) ۱ - باربردار، حمال . ۲ - چهارپا یا ارابه یا اتومبیلی که بار برد.

لغت نامه دهخدا

بارکش. [ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) آنکه بارهای گران بردارد. ( آنندراج ). حمل کننده بار. باربر. باربرنده. انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( دِمزن ). حَمولَه. رَحول :
هنرپرور و راد و بخشنده گنج
از این تخمه [ ساسانیان ] هرگز نبد کس برنج
نهادند بر دشمنان باژ و ساو
بداندیشگان بارکش همچو گاو.
فردوسی.
میان زیر جوشن بسوزد همی
تن بارکش برفروزد همی.
فردوسی.
یکی نیزه بارکش برگرفت
بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت.
فردوسی.
|| ستور بارکش. اسب بارکش ؛ مقابل برنشست. سواری :
بیامد کمربسته گیو دلیر
یکی بارکش بادپایی بزیر.
فردوسی.
هزار اشتر بارکش بار کرد
تن آسان زید هر که زر خوار کرد.
فردوسی.
ده و دو هزار اشتر بارکش
عماری کش وگامزن شست وشش
که هرگز کس اندر جهان آن ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید.
فردوسی.
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ.
فرخی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ز گاوان گردون کش و بارکش
خورش گونه گون بار صد بار شش.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
به یک هفته در هفتصد بار شش
بد از پیش شه مردم بارکش.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
هامون گذاری کوه فش ، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش ، هر روز تا شب خارکن.
امیر معزی.
بهر چنین هودجی بارکشی دار دل
پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان.
خاقانی.
هزار دگر بختی بارکش
همه بارهاشان خورشهای خوش.
نظامی.
خر این جایگه لنگ و تیمارکش
از آن به که پیش ملک بارکش.
سعدی ( بوستان ).
خری بارکش گفتش ای بی تمیز
ز جور فلک چند نالی تو نیز.
سعدی ( بوستان ).
|| آنکه غمخوارگی کسی کند و تحمل ایذا کند. ( آنندراج ). || بمجاز، متحمل درد و اندوه. صبور. شکیبا :
نهانی کس فرستادش که خوش باش
یکی هفته درین غم بارکش باش.
نظامی.
تازنده بعشق بارکش بود
چون گل به نسیم عشق خوش بود.

بارکش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج ). حمل کننده ٔ بار. باربر. باربرنده . انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال . (مهذب الاسماء) (دهار) (دِمزن ). حَمولَه . رَحول :
هنرپرور و راد و بخشنده گنج
از این تخمه [ ساسانیان ] هرگز نبد کس برنج
نهادند بر دشمنان باژ و ساو
بداندیشگان بارکش همچو گاو.

فردوسی .


میان زیر جوشن بسوزد همی
تن بارکش برفروزد همی .

فردوسی .


یکی نیزه ٔ بارکش برگرفت
بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت .

فردوسی .


|| ستور بارکش . اسب بارکش ؛ مقابل برنشست . سواری :
بیامد کمربسته گیو دلیر
یکی بارکش بادپایی بزیر.

فردوسی .


هزار اشتر بارکش بار کرد
تن آسان زید هر که زر خوار کرد.

فردوسی .


ده و دو هزار اشتر بارکش
عماری کش وگامزن شست وشش
که هرگز کس اندر جهان آن ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید.

فردوسی .


کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ .

فرخی .


که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.

منوچهری .


ز گاوان گردون کش و بارکش
خورش گونه گون بار صد بار شش .

اسدی (گرشاسب نامه ).


به یک هفته در هفتصد بار شش
بد از پیش شه مردم بارکش .

اسدی (گرشاسب نامه ).


هامون گذاری کوه فش ، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش ، هر روز تا شب خارکن .

امیر معزی .


بهر چنین هودجی بارکشی دار دل
پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان .

خاقانی .


هزار دگر بختی بارکش
همه بارهاشان خورشهای خوش .

نظامی .


خر این جایگه لنگ و تیمارکش
از آن به که پیش ملک بارکش .

سعدی (بوستان ).


خری بارکش گفتش ای بی تمیز
ز جور فلک چند نالی تو نیز.

سعدی (بوستان ).


|| آنکه غمخوارگی کسی کند و تحمل ایذا کند. (آنندراج ). || بمجاز، متحمل درد و اندوه . صبور. شکیبا :
نهانی کس فرستادش که خوش باش
یکی هفته درین غم بارکش باش .

نظامی .


تازنده بعشق بارکش بود
چون گل به نسیم عشق خوش بود.

نظامی .


دل پادشاهان بود بارکش
چو بینند در گل خر خارکش .

سعدی (بوستان ).


حرامست بر پادشه خواب خوش
که باشد ضعیف از قوی بارکش .

سعدی (بوستان ).


تو بیکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند.

سعدی (بدایع).


|| مظلوم . (آنندراج ). ستم کش . محنت کش .(دِمزن ). || (اِ) طناب بزرگ . || صحنک بزرگ . (آنندراج ) (دِمزن ). || ظرف بزرگ . (دِمزن ).

فرهنگ عمید

۱. کشندۀ بار، باربردار، باربر، باری.
۲. ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد، قوی: اسب بارکش.
۳. [قدیمی، مجاز] دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب، صبور.
۴. [قدیمی، مجاز] غم زده، غم خوار، غصه دار: دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گِل خر خارکش (سعدی۱: ۵۹ ).

پیشنهاد کاربران

حمال

بارکش ( Truck ) [اصطلاح دریانوردی] بالاترین بازوی دکل . مرتفع ترین قسمت دکل .


کلمات دیگر: