کلمه جو
صفحه اصلی

بادخور

فارسی به انگلیسی

wind-swept, vent, [fig.] interruption, intermission, discontinuance

vent, [fig.] interruption, intermission, discontinuance


wind-swept


فارسی به عربی

فاصل
عاصف

فاصل


مترادف و متضاد

break (اسم)
وقفه، تفریح، تنفس، شکاف، شکست، شکستگی، فرصت، مهلت، فرجه، انقصال، بادخور

windage (اسم)
بادخور، مزاحمت هوا

interlude (اسم)
فاصله، بادخور، فاصله میان دو پرده، ایست میان دو پرده

windy (صفت)
چرند، پر باد، طوفانی، درازگو، باد خور، باد خیز

windward (صفت)
بادگیر، روبه باد، باد خور، باد خیز

فرهنگ فارسی

دهی از قوچان

ناحیه‌ای در طرفی از کشتی که در معرض باد است


لغت نامه دهخدا

بادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. (آنندراج ). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند. (ناظم الاطباء). سوراخ و مدخل برای درآمدن هوا، سوراخی برای تجدید هوا. بادرو. بادگیر. منفذ. مجرای هوا. رجوع به بادگیر شود. || خانه ٔ تابستانی . (آنندراج ). || هما را گویند که استخوان میخورد. || طایریست که پیوسته در هوا میباشد. (آنندراج ). ظاهراً مرادف بادخورک است . رجوع به بادخورک و بادخوار شود. || دقیقه ٔ زمان . || بادخایه . (آنندراج ). رجوع به بادخایه ، بادخایگی ، باد خصیه ، بادخوار، غری ، فتق و دبه خایگی شود. || مرضی است که از آن موی اسب بریزد که آنرا بادخور و بادخوره گویند. باقر کاشی گوید :
اسپت گیرم که رخش رستم گردد
چون پیر شود بلای مبرم گردد
هرچند که باد میخورد روزبروز
عمرش بسیار و قیمتش کم گردد.
میریحیی شیرازی ...:
شکم فیل از هوا چون چرخ پر کرد
گرانی اشتها را بادخور کرد.

؟ (از آنندراج ).



رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود.

بادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . در 13هزارگزی شمال خاوری قوچان و 11هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی قوچان و باجگیران واقعست . سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 391 تن سکنه . لهجه ٔ آنان کردی قوچانی میباشد. آبش از رود اترک و محصولش غلات انگور و شغل مردمش زراعت و مالداری و صنایع دستی اهالی قالیچه بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


بادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( اِ مرکب ) دریچه ای باشد برای گذر باد خصوصاً در سقف خانه برای کسب باد. ( آنندراج ). دریچه ای که در بالای عمارت جهت تجدید هوا قرار دهند. ( ناظم الاطباء ). سوراخ و مدخل برای درآمدن هوا، سوراخی برای تجدید هوا. بادرو. بادگیر. منفذ. مجرای هوا. رجوع به بادگیر شود. || خانه تابستانی. ( آنندراج ). || هما را گویند که استخوان میخورد. || طایریست که پیوسته در هوا میباشد. ( آنندراج ). ظاهراً مرادف بادخورک است. رجوع به بادخورک و بادخوار شود. || دقیقه زمان. || بادخایه. ( آنندراج ). رجوع به بادخایه ، بادخایگی ، باد خصیه ، بادخوار، غری ، فتق و دبه خایگی شود. || مرضی است که از آن موی اسب بریزد که آنرا بادخور و بادخوره گویند. باقر کاشی گوید :
اسپت گیرم که رخش رستم گردد
چون پیر شود بلای مبرم گردد
هرچند که باد میخورد روزبروز
عمرش بسیار و قیمتش کم گردد.
میریحیی شیرازی...:
شکم فیل از هوا چون چرخ پر کرد
گرانی اشتها را بادخور کرد.
؟ ( از آنندراج ).
رجوع به شعوری ج 1 ورق 159 شود.

بادخور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان. در 13هزارگزی شمال خاوری قوچان و 11هزارگزی خاور شوسه عمومی قوچان و باجگیران واقعست. سرزمینی است کوهستانی با آب و هوائی معتدل و 391 تن سکنه. لهجه آنان کردی قوچانی میباشد. آبش از رود اترک و محصولش غلات انگور و شغل مردمش زراعت و مالداری و صنایع دستی اهالی قالیچه بافی و راهش مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

دانشنامه عمومی

بادخور در معانی زیر به کار می رود:
بادخور، گونه ای پرنده
مگس بادخور یا سیرفید، گونه ای حشره
بادخور (روستا)، روستایی از توابع شهرستان قوچان در استان خراسان شمالی ایران
دیسک بادخور، از قطعات خودرو
بادخور: فاصله ای که میان دو دیواره یا جسم برای جریان یافتن هوا تعبیه می شود
سطح بادخور: سطحی از ساختمان ها یا سازه ها است که معمولاً جریان باد به آن برخورد می کند.
شلوار بادخور: شلوارهای بگی و گشاد

فرهنگستان زبان و ادب

{weather , windward} [حمل ونقل دریایی] ناحیه ای در طرفی از کشتی که در معرض باد است


کلمات دیگر: