کلمه جو
صفحه اصلی

اثر


مترادف اثر : ایز، پی، جای پا، ردپا، رد، نشان، نشانه، تأثیر، خاصیت، فایده، واکنش، تالیف، تصنیف، نوشته، رگه، فعل، نقش، حاصل، نتیجه، معلول

برابر پارسی : نشان، نشانه، رد، یادمان، کارآیی، آفرینه، هَنایش، نوشته، یادواره

فارسی به انگلیسی

effect, impression, vestige, trace, mark, literary work, compilation, writing, repercussion, opus, cast, composition, dent, effectiveness, efficacy, force, forcefulness, ghost, handiwork, hangover, impact, influence, print, product, publication, relic, smack, soupon, stamp, suggestion, suspicion, sway, symptom, taste, tincture, track, trail, virtue, weight, whiff, witness, piece

effect, impression, trace, mark, literary work


cast, composition, dent, effect, effectiveness, efficacy, force, forcefulness, ghost, handiwork, hangover, impact, impression, influence, Mark, print, product, publication, relic, smack, soupçon, stamp, suggestion, suspicion, sway, symptom, taste, tincture, trace, track, trail, vestige, virtue, weight, whiff, witness


فارسی به عربی

اثر , اثر علیه , اخدود , اشارة , انطباع , بقیة , تاثیر , ختم , خلیع , علامة , کفاءة , مسار , نتیجة , نمو

عربی به فارسی

عواقب بعدي , پس ايند , جاي پا , مهر زدن , نشاندن , گذاردن , زدن , منقوش کردن , اثر , اثار مقدس , عتيقه , يادگار , باستاني , نشان , رد پا , مقدار ناچيز , ترسيم , رسم , ترسيم کردن , ضبطکردن , کشيدن , اثر گذاشتن , دنبال کردن , پي کردن , پي بردن به , بدنبال کشيدن , بدنبال حرکت کردن , طفيلي بودن , دنباله دار بودن , دنباله داشتن , اثر پا باقي گذاردن , پيشقدم , پيشرو , دنباله


مترادف و متضاد

trace (اسم)
رد، اثر، نشان، طرح، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم

tract (اسم)
رساله، حد، اثر، وسعت، مقاله، کشش، قطعه، رشته، اندازه، مدت، نشریه، رد بپا

growth (اسم)
پیشرفت، افزایش، ترقی، اثر، نمود، نتیجه، روش، رشد، حاصل، تومور، گوشت زیادی، چیز زائد

impression (اسم)
تاثیر، اثر، گمان، خیال، احساس، عقیده، ادراک، چاپ، خاطر، خاطره، نشان گذاری، جای مهر

efficacy (اسم)
تاثیر، اثر، درجه تاثیر

effect (اسم)
اثر، نیت، مفهوم، نتیجه، کار موثر

sign (اسم)
اعلان، اثر، نشان، نشانه، صورت، علم، تابلو، رمز، علامت، ژست، ایت، امضاء، نشان گذاشتن

affect (اسم)
اثر

result (اسم)
اثر، نتیجه، دست اورد، پی امد، بر امد، حاصل

relic (اسم)
اثر، عتیقه، یادگار، ماترک، اثار مقدس

symptom (اسم)
اثر، نماینده، نشان، نشانه، علامت، دلیل، هم افت، علائم مرض

scintilla (اسم)
اثر، جرقه

track (اسم)
راه، اثر، نشان، خط، باریکه، زنجیر، لبه، جاده، تسلسل، توالی، شیار، مسیر، رد پا، مسابقه دویدن، خط اهن، خط راه آهن

clue (اسم)
راهنما، اثر، نشان، گوی، رشته، گره، کلید، گلوله نخ، مدرک

impress (اسم)
اثر، مهر، نشان، نشانه، نشان گذاردن، نقش

consequence (اسم)
اثر، فرع، نتیجه، عاقبت، نتیجه منطقی، دست اورد، پی امد، بر امد

rut (اسم)
عادت، اثر، گرمی، خط، شهوت، روش، رد جاده، خط شیار

opus (اسم)
کار، اثر، قطعه موسیقی، نوشته

umbrage (اسم)
رنجش، اثر، نگرانی، سایه، تاری، تاریکی، سایه شاخ و برگ، سوظن

remnant (اسم)
اثر، باقی مانده، بقیه

signature (اسم)
اثر، دستینه، امضا، پاراف، امضاء، امضاء کردن، صحه، توشیح

vestige (اسم)
ذره، اثر، نشان، خرده، جای پا، بقایا، ردیا

vestigial (صفت)
اثر، ذره ای، جای پا، بقایا، ردیا

ایز، پی، جای‌پا، ردپا، رد، نشان، نشانه


تاثیر، خاصیت، فایده، واکنش


تالیف، تصنیف، نوشته


پی، رد، رگه، نشان، نشانه


فعل، نقش


حاصل، نتیجه


معلول


۱. ایز، پی، جایپا، ردپا، رد، نشان، نشانه
۲. تاثیر، خاصیت، فایده، واکنش،
۳. تالیف، تصنیف، نوشته،
۴. پی، رد، رگه، نشان، نشانه،
۵. فعل، نقش،
۶. حاصل، نتیجه
۷. معلول


فرهنگ فارسی

نشان، علامت، جای پا، نشان قدم ، حدیث وخبر، آنچه که ازکسی یاچیزی باقی وبرجای بماند
( اسم ) ۱- نشان نشانه نشان و علامت باقی مانده از هر چیز بقی. چیزی بر جای ماند. کاری یا عملی خطیر . ۲ - جای پا داغ پا نشان قدم . ۳ - حدیث ۴ - گفت. رسول حدیث نبوی روایت خبر. ۵ - سخن صحابه گفت. اصحاب . ۶ - داغ ۷- تائ ثیر . ۸ - تائ لیف تصنیف دیوان شعر کتاب نثر آنچه از یک نویسنده یا شاعر بجا میماند ( بعضی باین معنی غیر فصیح دانند ولی استعمالهای گذشتگان مجوز استعمال آنست ). ۹ - خاصیت معلول مسبب ۱٠ - حکمت مترتبه بر هر چیزی را اثر آن مینامند و غایت مترتب بر اشیائ را نیز اثر اشیائ مینامند . کیفیت و حالتی که از فاعل در منفعل گذارده میشود اثر میگویند و بالجمله اثر بمعنای نتیجه علامت و جزو شئ آمده است . ۱۱- ( هنر ) محصول کار هنرمندی که دلالت بر وجود او کند .
از متاخرین شعرای شیراز

فرهنگ معین

(اَ ثَ ) [ ع . ] ( اِ. )۱ - نشان و علامت باقی - مانده از هر چیز. ۲ - جای پا، نشان قدم . ۳ - حدیث ، روایت . ۴ - داغ . ۵ - تأثیر. ۶ - تألیف ، تصنیف . ۷ - یادبود.

لغت نامه دهخدا

اثر. [ اُ ث ُ ] (ع اِ) جوهر شمشیر. || نشان زخم که بعد صحت باقی ماند. || رونق روی . (منتهی الارب ). آب ِ رو.


اثر. [ اِ ] (ع اِ) جوهر شمشیر.(منتهی الارب ). پرند شمشیر. ج ، اُثور. || بعد. پس . (منتهی الارب ). پی . (مؤید). || روغن خالص . (منتهی الارب ). || نشان . ج ، آثار.


اثر. [ اَ ث َ ] ( ع اِ ) عقب. ایز. حف . حفف :خرج فی اثره ؛ برآمد پس او. ( منتهی الارب ). || نشان. پی. داغ پای. جای پای. نشان قدم : قطع اﷲ اثره ؛ ببرّد خدا نشان قدم او را؛ یعنی برجای مانده و لنج گرداند. ( منتهی الارب ). وخاک اثر جبرئیل در میان آن گوساله زرین کرد [ سامری ] تا بانگ کرد [ گوساله ]. ( مجمل التواریخ ). || نشانه. ( منتهی الارب ). علامت. باقیمانده از شی ٔ. بقیه چیزی. ( منتهی الارب ). برجای مانده کاری یا کاری خطیر. ج ، آثار، اُثور. ( منتهی الارب ) :
آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او
با کریمی نسبش تا بقیامت اثر است.
ناصرخسرو.
به نشابور مصلّی را چنان کرد که به هیچ روزگار کس نکرده بود از امرا و آن اثر بر جای است. ( تاریخ بیهقی ). گفت عجب دانم چه در مکّه که حرم است این اثر نمی بینم و چون اینجا نباشد چون توان دانست که بولایت دیگر چون است. ( تاریخ بیهقی ). گفت تراحق قدیم است و دوستداری و اثرها نموده ای در هوای دولت ما [ مسعود خطاب به ابوسهل حمدوی ]. ( تاریخ بیهقی ). ویرا نیکو اثرهاست در غور چنانکه یاد کرده آید. ( تاریخ بیهقی ). اثرهای بزرگ نمود تا از وی بترسیدند ودم درکشیدند. ( تاریخ بیهقی ). وی پیش پدر کارهای بزرگ کرد و اثرهای فرزانگی فراوان نمود. ( تاریخ بیهقی ).بودلف... مقرر است که در ولایت جبال چه کرد و چند اثر نمود و جانی در خطر نهاد. ( تاریخ بیهقی ). خاندان این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است که کسی را از دیگر ملوک نبوده. ( تاریخ بیهقی ). میخواستم که در روزگار وزارت خداوندگار اثری بماند این توفیر بنمودم. ( تاریخ بیهقی ). این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است چنانکه پیغمبران را باشد. ( تاریخ بیهقی ). اثرهای بزرگ افتاد. ( تاریخ بیهقی ). اثرهای مردانگی فراوان نمود. ( تاریخ بیهقی ). اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش. ( منسوب به نوشیروان ) ( قابوسنامه ). و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم. ( کلیله و دمنه ). و کسری را بمشاهدت اثر رنجی که در بشره برزویه هرچند پیداتر بود، رقتی عظیم آمد. ( کلیله و دمنه ).
قد او شعله ای است از دیدار
که در او دود را اثر باشد.
مسعودسعد.
همی چون سکندر بگشتم از آنک
بماند به هرشهر از من اثر.
مسعودسعد.

اثر. [ اُ ] (ع اِ) نشان زخم که بعد صحت باقی ماند. || رونق روی . || نشانی است در باطن سپل شتر که به آهن کرده میشود تا بدان پی آن شتر گیرند. || روغن خالص . (منتهی الارب ).


اثر. [ اَ ] (ع اِ) جوهر شمشیر. ج ، اُثور. (منتهی الارب ). پرند شمشیر.


اثر. [ اَ ] (ع مص ) بر گشنی داشتن . (تاج المصادر). || بسیار جستن شتر نر بر شتر ماده . (منتهی الارب ). || برانگیختن .


اثر. [ اَ ث َ ] (اِخ ) شفیعائی (آخوند...). از متأخرین شعرای شیراز و صاحب دیوانی است حاوی 11000 بیت . وفات او در سال 1113 هَ .ق . به لار بود. (قاموس الأعلام ).


اثر. [ اَ ث َ ] (ع اِ) عقب . ایز. حف ّ. حفف :خرج فی اثره ؛ برآمد پس او. (منتهی الارب ). || نشان . پی . داغ پای . جای پای . نشان قدم : قطع اﷲ اثره ؛ ببرّد خدا نشان قدم او را؛ یعنی برجای مانده و لنج گرداند. (منتهی الارب ). وخاک اثر جبرئیل در میان آن گوساله ٔ زرین کرد [ سامری ] تا بانگ کرد [ گوساله ] . (مجمل التواریخ ). || نشانه . (منتهی الارب ). علامت . باقیمانده ٔ از شی ٔ. بقیه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). برجای مانده ٔ کاری یا کاری خطیر. ج ، آثار، اُثور. (منتهی الارب ) :
آنکه زی اهل خرد دوستی عترت او
با کریمی نسبش تا بقیامت اثر است .

ناصرخسرو.


به نشابور مصلّی را چنان کرد که به هیچ روزگار کس نکرده بود از امرا و آن اثر بر جای است . (تاریخ بیهقی ). گفت عجب دانم چه در مکّه که حرم است این اثر نمی بینم و چون اینجا نباشد چون توان دانست که بولایت دیگر چون است . (تاریخ بیهقی ). گفت تراحق قدیم است و دوستداری و اثرها نموده ای در هوای دولت ما [ مسعود خطاب به ابوسهل حمدوی ]. (تاریخ بیهقی ). ویرا نیکو اثرهاست در غور چنانکه یاد کرده آید. (تاریخ بیهقی ). اثرهای بزرگ نمود تا از وی بترسیدند ودم درکشیدند. (تاریخ بیهقی ). وی پیش پدر کارهای بزرگ کرد و اثرهای فرزانگی فراوان نمود. (تاریخ بیهقی ).بودلف ... مقرر است که در ولایت جبال چه کرد و چند اثر نمود و جانی در خطر نهاد. (تاریخ بیهقی ). خاندان این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است که کسی را از دیگر ملوک نبوده . (تاریخ بیهقی ). میخواستم که در روزگار وزارت خداوندگار اثری بماند این توفیر بنمودم . (تاریخ بیهقی ). این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است چنانکه پیغمبران را باشد. (تاریخ بیهقی ). اثرهای بزرگ افتاد. (تاریخ بیهقی ). اثرهای مردانگی فراوان نمود. (تاریخ بیهقی ). اگر خواهی از نکوهش عامه دور باشی اثرهای ایشان را ستاینده باش . (منسوب به نوشیروان ) (قابوسنامه ). و اثر اصطناع پادشاه بر این کرامت هرچه شایعتر شد و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم . (کلیله و دمنه ). و کسری را بمشاهدت اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود، رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه ).
قد او شعله ای است از دیدار
که در او دود را اثر باشد.

مسعودسعد.


همی چون سکندر بگشتم از آنک
بماند به هرشهر از من اثر.

مسعودسعد.


صد فتح کنی بیشک وصد سال از این پس
درهند به هر لحظه ببینند اثر فتح .

مسعودسعد.


اسبی دارم که نعره واری
طی می نکند به یک شبانروز
|| گفته ٔ رسول . سنّت رسول . حدیث نبوی . روایت . خبر. (منتهی الارب ). خبر و سنّت پیغامبر علیه الصلوة و السلام و آنچه از ایشان روایت کنند. (مهذب الاسماء). سخن صحابه . گفته ٔ اصحاب . (زمخشری ). ج ، آثار. اَثر بفتح الف و ثاء مثلثه در لغت ، نشان و نشان زخم ، و سنّت حضرت پیغمبر اسلام علیه الصلوة والسلام باشد. و در کتاب مجمعالسلوک آمده است که : روایت بر افعال و اقوال پیغمبر اطلاق شود. و خبر فقط به اقوال آن حضرت اختصاص دارد و اثر مبنی برافعال صحابه و یاران آن حضرت است . و در مقدمه ٔ ترجمه ٔ شرح المشکوة گوید: اثر نزد محدّثین اطلاق میشود بر حدیث موقوف و مقطوع ، چنانکه گویند: در آثار چنین آمده است . برخی دیگر گفته اند که اثر بر حدیث مرفوع نیز اطلاق میشود، مانند آنکه گویند: در ادعیه ٔ مأثوره چنین آمده است و در کتاب خلاصةالخلاصة گفته است که فقها حدیث موقوف را اثر و حدیث مرفوع را خبر گویند. اما در نزد محدثین اثر بر موقوف و مرفوع هر دو اطلاق شود. در کتاب الجواهر گوید: و اما الاثر فمن اصطلاح الفقهاءفانهم یستعملونه فی کلام السلف . و شرح آن در فصل ثاءاز باب حاء مهمله بیاید. و در تعریفات ، سیدشریف جرجانی گوید: اثر را چهار معنی باشد: اول - نتیجه و آن حاصل هر چیز است . دوم - علامت و نشانه باشد. سوم - بمعنی خبر است . و چهارم - آنچه که بر چیزی مترتب شود. و آن در نزد فقها مسمی بحکم باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || آگاهی . || مقابل عین : لااثر بعدالعین . (تاج العروس ).
- امثال :
یطلب اثراً بعد عین ؛ در حق کسی گویند که اصل را از دست داده آثار و نشان آن طلب کند.
|| داغ . رجوع به کلمه ٔ داغ شود. || تأثیر : در گفتن اثری است که درنگفتن نیست .
چنان کس کش اندر طبایعاثر
ز گرمی و نرمی بود بیشتر.

(کلیله و دمنه ).


آب و آتش و دد و سباع و دیگر موذیان رادر آن اثری صورت نبندد. (کلیله و دمنه ). این گفتار...در تو اثر نخواهد کرد. (کلیله و دمنه ). حق بود و حرف حق را در دل بود اثر که بهیچ تأویل حلاوت عبادت را آن اثر نتواند بود که مهابت شمشیر را. (کلیله و دمنه ). دمدمه ٔ دِمنه در شیر اثر کرد. (کلیله و دمنه ). گفتم ای شیخ در حیوانی اثر کرد و ترا همچنان تفاوت نمیکند. (گلستان ). || خاصیّت . || معلول . مسبّب :
گفتم ز هفت دائره این هفت هشت میل
گفتا زهفت سایره این هفت هشت اثر.

ناصرخسرو.


سوی ما زان نگرند ایشان کز جوهرشان
خرد و جان سخنگوی بما در، اثرند.

ناصرخسرو.


خدای را چه شناسد کسی کزو اثر است
چو زین اثر نه نصیبی و نه اثر دارد.

ناصرخسرو.


آفتابی که در همه عالم
اثر تو همی ضیا باشد.

مسعودسعد.


گر کجی را شقاوت است اثر
راستی را سعادت است اثر.

سنائی .


|| اجل : من سرّه ان یبسط اﷲ فی رزقه و ینسا فی اثره فلیصل رَحِمه (حدیث )؛ هرکه او را مسرور گرداند گشایش دادن خدا در رزق او و درنگ و تأخیر کردن در اجل او، پس او را باید که صله ٔ رحم بجای آرد. (منتهی الارب ).
- براثر ؛ از پی .از عقب . دنبال : نماز دیگر چون امیر مسعود بخدمت درگاه آمد و ساعتی درنگ ببود و بازگشت ، بوالحسن کرخی براثر بیامد و گفت سلطان میگوید باز مگرد. (تاریخ بیهقی ). بامدادان در صفه ٔ بزرگ بار داد [ امیر مسعود ] و حاجبان برسم میرفتند پیش و اعیان براثر ایشان آمدن گرفتند برترتیب . (تاریخ بیهقی ). و من [ ابوالفضل بیهقی ] براثر استادم برفتم تا خانه ٔ خواجه ٔ بزرگ . (تاریخ بیهقی ). و آنچه که خواسته آمده است از لوا و عهد و کرامات با رسول براثر است . (تاریخ بیهقی ). براثر این دیوسوار، خیلتاش در رسید. (تاریخ بیهقی ). براثر شیروان بیامد. (تاریخ بیهقی ). رسولان برفتند و امیر براثر ایشان . (تاریخ بیهقی ). لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاهدارم در فرزندان وی .... ویکی را که رأی واجب کند بر اثر فرستاده میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد. (تاریخ بیهقی ). براثر وی قضاة و فقها بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی ). و آنچه از باغ من گل صد برگ خندید شبگیر، آنرا بخدمت سلطان فرستادم و براثر بخدمت رفتم . (تاریخ بیهقی ). مصرّح بگفتیم که براثر سالاری محتشم فرستاده آید بر آن جانب تا آن دیار را که گرفته بودیم ضبط کند. (تاریخ بیهقی ). خواجه بدرگاه آمد... و اولیا و حشم براثر وی بیامدند. (تاریخ بیهقی ). هم اکنون افشین براثر من دررسد و امیرالمؤمنین گوید من این پیغام ندادم ، بازگردد... (تاریخ بیهقی ). حاجب گفت ... همه قوم با وی خواهند رفت ... که زشت بود با وی [ امیر محمد ] ایشان را بردن ، و من اینجاام تاهمگان را بخوبی و نیکوئی براثر وی بیاورند. (تاریخ بیهقی ). ده دوازده فرسنگ جانب ولایت خود رفته بود [ آلتونتاش ] عبدوس را براثر وی بفرستادند. (تاریخ بیهقی ). عبدوس بفرمان ، براثر وی [ آلتون تاش ] بیامد و اورا بدید. (تاریخ بیهقی ). از فرایض است با ایشان [ خانان ] مکاتبت کردن آنگاه براثر رسولان فرستادن و عقدو عهد بستن . (تاریخ بیهقی ). حسن سلیمان با خیل خود ساخته بیامد و بگذشت و براثر وی مردم شهر. (تاریخ بیهقی ). براثر ابوالقاسم حصیری را... به رسولی نامزد کرده می آید (تاریخ بیهقی ). امیر [ مسعود ] علامت را فرمود تا پیش می بردند و خود خوش خوش براثر آن میراند. (تاریخ بیهقی ). یکی را که رأی واجب کند براثر فرستاده میشود. (تاریخ بیهقی ). و پس از اینجا براثر شما حرکت کنم . (تاریخ بیهقی ). گفتم بدرود باش نه آن خواستم که براثر شما نخواهم آمد. (تاریخ بیهقی ).
براثر روز شود شب چنانک
نعمت را براثرش نکبت است .

ناصرخسرو.


ناصبی ، ای خر، سوی نار سقر
چند روی براثر سامری .

ناصرخسرو.


روز رخشان زپس تیره شبان گوئی
آفرینست روان براثر نفرین .

ناصرخسرو.


هر عسلی را حنظلی در پی است و هر نعمتی را محنتی براثر است . (قصص الأنبیاء). و سیلاب مرگ براثر است و بام سرای عمر ویران . (قصص الأنبیاء). و شب اجل نزدیک و صبح قیامت براثر آدمیزاد. (قصص الأنبیاء).
تا آمدی خبرز خرامیدنش بما
پیش از خبر رسید و خبر ماند براثر.

سوزنی .


طلیعه آمد و آنک سپاه براثر است
بدید خواهد گشتن حقیقت از موهوم .

سوزنی .


لوطیکان چون رده ٔ مورچه
پیش یکی و دگری براثر.

سوزنی .


بازرگان مزدوری گرفت ... تا وی را [ شنزبه را ] اندیشه دارد و چون قوت گیرد براثر او ببرد. (کلیله و دمنه ). و راست گفته است آن حکیم که سگ را گرسنه دار تا براثر تو پوید. (کلیله و دمنه ). و براثر آن اگر دیو فتنه در سر آل بوحلیم جای گرفت تا پای از حد بندگی بیرون نهادند. در تدارک کار ایشان رسوم لشکرکشی و آداب سپاهداری از نوعی تقدیم فرمود که روزنامه ٔ سعادت به اسم وصیت او مورخ گشت . (کلیله و دمنه ). اتفاق راگاو براثر ایشان برسید. (کلیله و دمنه ).
گر براثرش پلنگ باشد
بیرون نشود ز جا چو خرپوز.

نزاری .


صبر و ظفر هردو دوستان قدیمند
براثر صبر نوبت ظفر آید.

حافظ.


امید رفته بکوی توام چو از سفر آید
به هر قدم که رود حیرتیش براثر آید.

طالب آملی .


- || پیرو. تابع :
ما براثرش عترت پیغمبر خویشیم
و اولاد زنا براثر رأی و هوی اند.

ناصرخسرو.


- || به تبع. به پیروی : و رفتن براثر هوی که عاقل را هیچ ضرر و سهو چون تَبَع هوی نیست . (کلیله و دمنه ).
- اثر بستن ؛ پیدا کردن اَثر :
دل است اینکه از گریه ریزد شرر
دل است اینکه بر ناله بندد اثر.

ظهیری .


- اثر داشتن ؛ نشانه داشتن . علامت داشتن :
بر سمن از مورچه داری نشان
بر قمر از غالیه داری اثر.

معزی .


- || تأثیر. مؤثر بودن :
ناله ٔ سینه ٔ مجروح اثرها دارد
زخم چندانکه بهم نامده محراب دعاست .

صائب .


- اثر کردن ؛ تأثیر. کارگر شدن :
بر من آن گفت بس اثر نکند
که به تن آشنای حرمانم .

مسعودسعد.


عاقبت هم نکند ناله ٔ سلمان اثری
کی کند کی ، مگر آن دم که نماند اثرم .

سلمان ساوجی .


- اثر کردن ِدر ؛ گرفتن ِ در :
آه سعدی اثر کند در سنگ
نکند در تو سنگدل تأثیر.

سعدی .


- اثر گذاشتن ؛ نشانه نهادن . علامت گذاشتن :
ز آب تیغ اثر در گلوی ما بگذار
ازین شراب نمی در سبوی ما بگذار.

صائب .


- اثر گرفتن ؛ تأثیر پذیرفتن :
از موی تو ربوده نشان ملک و غالیه
وز روی تو گرفته اثر ماه و آفتاب
بنموده در ولی ّ و عدو خلقش آن اثر
کاندر قصب نموده گهر ماه و آفتاب .

انوری .


- اثر ماندن ؛ نشانه ماندن از کسی یا چیزی :
اثر خواجه نخواهم که بماند بجهان
خواجه خواهم که بماند بجهان در اثرا.

(از المعجم شمس قیس ).


- اَثری ؛ منسوب به اَثر. اخباری . محدث . راوی . (منتهی الارب ).
- رفتن ِ اثر ؛ محو شدن اثر. برطرف شدن اثر :
جگرم خون شد و از دیده برون رفت و نرفت
اثر داغ فراق تو هنوز از جگرم .

سلمان ساوجی .



اثر. [ اَ ث َ ] (ع مص ) بر اثر ماندن . در عقب ماندن . || نقل کردن حدیث . روایت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || برگزیدن .


اثر. [ اَ ث ِ/ ث ُ ] (ع ص ) آنکه خود را بر اقران برگزیدن خواهد به صفات نیکو. آنکه گزیند چیزهای خوب را برای خود، نه برای یاران .


اثر.[ اَ ث َ ] (اِخ ) (امیر...) ملکشاهی . صاحب حبیب السیر در احوال حسن صباح آرد: کار اسمعیلیه ترقی تمام گرفت و قلعه ٔ گردکوه و لامسر نیز بتحت تصرف حسن صباح درآمد آنگاه فدائیان جهت قتل علما و نقبا جماعتی که باملاحده تعصب داشتند در اطراف متفرق گشتند و از آن جمله ... در ماه محرم سنه ٔ تسع و ثمانین و اربعمائة (489 هَ .ق .) امیر اثر ملکشاهی بزخم تیغ حسن خوارزمی رخت هستی بباد فنا داد. رجوع به حبط ج 1 ص 364 شود.


فرهنگ عمید

۱. نشان، علامت.
۲. جای پا، نشان قدم.
۳. آنچه از کسی یا چیزی باقی و برجای بماند.
۴. [قدیمی] حدیث و خبر.
۵. (اسم مصدر ) تٲثیر.
۶. محصولی که از یک هنرمند باقی می ماند.

دانشنامه عمومی

اثر (ماتریس). در جبر خطی اثر یک ماتریس مربعی nدرn برابر است با حاصلجمع درایه های قطر اصلی آن یا به عبارت دیگر:
ویکی پدیای انگلیسی
که aii درایه واقع بر سطر iم و ستون iم ماتریس A است. به بیان دیگر اثر یک ماتریس برابر مجموع ویژه مقادیر آن است. قابل ذکر است که اثر فقط برای ماتریس مربعی تعریف می شود.
قضیه کیلی-همیلتون نیز بیان می دارد که هر ماتریس در معادله سرشتنمایی خود صدق می کند.
اگر ماتریس T یک ماتریس مربعی باشد

دانشنامه آزاد فارسی

اَثَر
علامت و نشانه ای که فاعل در منفعل می گذارد. مفهومِ اثر در اصطلاح فلسفه، معنایی عام تر از علت و معلول دارد و از این رو برخی احکام خاص علت و معلول همچون لزوم معیت علت و معلول در بقا، در آن اعتبار نمی شود؛ بر همین اساس با قبول این مفهوم، ارتباط اثر با مؤثر می تواند برای همیشه قطع شود.

فرهنگ فارسی ساره

یادمان، یادواره، هنایش، نوزند، نوشته، نشانه، کارآی


فرهنگستان زبان و ادب

{work} [علوم کتابداری و اطلاع رسانی] صورتی از بیان اندیشۀ آدمی در قالب های دیداری یا شنیداری یا نوشتاری برای ثبت و ضبط یا برقراری ارتباط
[موسیقی] ← اثر موسیقایی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آثر. آثر یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای اولویت داشتن چیزی است.
اصل باب درباره ترجیح یک چیز است از دو چیز، که به وجهى از وجوه میان ایشان مشارکتى باشد و یکی از لفظ هائى که در این باب متداول است لفظ آثر است؛ یعنى برگزیده تر و چیزی که انتخابش بهتر است. لفظ های متداول در این باب عبارت اند از: آثر، افضل، اولی، اکثر، ازید، اشد، اشرف، اقدم و جارى مجراى این الفاظ و مقابلات هر یک.معانى بیشتر این الفاظ، ظاهر است و آنچه اهمیت دارد تفسیر آثر، افضل و اولى است که مدار این مباحث بر آن قرار دارد. آثر یعنى برگزیده تر و آنچه براى انتخاب اولویت دارد که به ظاهر، خاص خلقیات است، اما به حسب تحقیق و بررسى به نظر مى رسد به اولى و ازید متعلق باشد؛ پس به غیر خلقیات نیز سرایت مى کند. این تذکر لازم است که میان آثر و افضل تفاوت وجود دارد، زیرا همیشه علم از لباس فاضل تر است، اما براى برهنه، گاهى جامه، آثر و اولى است.
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۴۷۵.
۱. ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۴۷۵.
پایگاه مدیریت اطلاعات علوم اسلامی، برگرفته از مقاله «آثر»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۱۰/۲۵.
...

[ویکی الکتاب] آثر. معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَسْرِ: شبانه حرکت ده
معنی أَسَرَّ: پنهان داشت
معنی عُثِرَ: اطلاع حاصل شد - معلوم شد (عثور بر هر چیز ، اطلاع بر آن و یافتن آن است . )
معنی عُسْرِ: سختی - دشواری
معنی عَسِرٌ: سخت - دشوار
معنی عَصْرِ: قطعه ای از زمان - عصر (در آیه "وَﭐلْعَصْرِ " منظور عصر ظهور پیامبر اسلام صلی الله وعلیه وآله است یا چنانکه در بعضی از روایات آمده منظور ، عصر ظهور حضرت مهدی (علیهالسلام) است که در آن عصر حق بر باطل به طور کامل غلبه کند )
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
ریشه کلمه:
اثر (۲۱ بار)

[ویکی فقه] اثر به معنی باقی مانده از چیزی و نتیجه شی ء است. از اثر به مناسبت در باب های طهارت، صلات و صید و ذباحه بحث شده است.
اثر به معنی باقی مانده از چیزی و نتیجه شی ء است و دارای چندین معنی است.۱. به معنی باقی مانده از چیزی.۲. به معنی نتیجه و آن چیزی است که از چیزی بدست آید.۳. بمعنی نشانه و آن علامتی است که دلالت بر چیزی می کند.۴. به معنی خبر است و بر سخنان گذشته دلالت دارد نه بر عمل آنان.۵. آنچه در پی شی ء بیاید که فقها آن را حکم گویند.لفظ اثر گاهی به چیزی که تحقق و فعلیت یافته است به اعتبار این که از چیز دیگر به وجود آمده اطلاق می شود و از جهتی به معنی معلول به کار می رود.اثر مورد بحث، اثر به معنای اول می باشد.

[ویکی الکتاب] معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَسْرِ: شبانه حرکت ده
معنی أَسَرَّ: پنهان داشت
معنی عُثِرَ: اطلاع حاصل شد - معلوم شد (عثور بر هر چیز ، اطلاع بر آن و یافتن آن است . )
معنی عُسْرِ: سختی - دشواری
معنی عَسِرٌ: سخت - دشوار
معنی عَصْرِ: قطعه ای از زمان - عصر (در آیه "وَﭐلْعَصْرِ " منظور عصر ظهور پیامبر اسلام صلی الله وعلیه وآله است یا چنانکه در بعضی از روایات آمده منظور ، عصر ظهور حضرت مهدی (علیهالسلام) است که در آن عصر حق بر باطل به طور کامل غلبه کند )
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
تکرار در قرآن: ۲۱(بار)
«اثر» در اصل، به معنای جای پاست، ولی، به هر علامتی که از چیزی باقی می ماند «اثر» گفته می شود.
نشانه. در قاموس باقی مانده شیئی گفته می‏شود. بطور کلی اثر عبارت است از علامت و نشانه‏ایکه از چیزی یا کسی باقی ماند خواه بنائی باشد یا دینی یا بدعتی یا جای پائی و یا غیر از اینها آنجا که آمده مراد اعمال و کارها و سنّت‏هائی است که از انسانها باقی می‏ماند. و در کریمه مراد طریقه است. یعنی ما پدران خود را بر دینی و طریقه‏ای یافتیم و ما اثر و باقی مانده آنها که همان طریقه شان است پیروی خواهیم کرد. اثر را بعد و پشت سر نیز معنی کرده‏اند گویند (خَرَجَ فی اَثَره) یعنی در پی او خارج شد شخص سابق که رفته، راه و جای قدم‏هایش علامت و باقی مانده اوست و آنکه از پس وی خارج میشود در علامت و نشانه او قدم بر می‏دارد. موسی در باره قومش بخدا عرض می‏کند قوم من پشت سر من‏اند یعنی آن هفتاد نفر براهی که من پیموده‏ام قدم خواهند گذاشت و در (طور) بمن خواهند رسید. در آیه مراد از آثار همان دین و طریقه توحید است که اثر پیامبران گذشته است یعنی عیسی بن مریم را در پی آنها و بر دین آنها فرستادیم. در کریمه بمعنی بقیّه و نشانه است یعنی کتابی غیر از این و یا نشانه‏ای از علم که اثر گذشتگان است بیاورید. در جریان سامری آمده است که او به موسی گفت مراد از اثر، چنانکه از ابومسلم اصفهانی و فخر رازی نقل شده دین موسی و مراد از رسول خود موسی است یعنی من مقداری از دین تو را قبول کردم و سپس آنرا بدور افکندم و معنی (بَصُرْتُ بمالم یَبْصُروا بِهِ) در صدر آیه آن است که من بطلان دین تو را دریافتم ولی این مردم ندانستند ولی باز این ترجمه دارای اشکال است و دلچسب نیست واللّه العالم. و درباره آنکه سامری از جای پای مرکب جبرئیل خاک زنده شده را برداشت و مراد در اثر آیه جای پای مرکب و مراد از رسول، جبرئیل است یک روایت مرسله از علی بن ابراهیم نقل شده (تفسیر برهان ذیل آیه) و چند روایت در الدرالمنثور و غیره آمده ولی بعید بنظر می‏آید و در ذیل روایت هست که در اثر زدن خاک مزبور به گوساله در بدن او مو روئید و این عجیب‏تر است در مجسمه‏ای که از طلا ساخته شده چطور مو می‏روید؟!! وانگهی آنوقت که مرکب جبرئیل وارد آب شد بنی اسرائیل از آب گذشته بودند سامری در آنجا نبود که خاک را ببیند و بردارد واللّه العالم. آثَرَیُؤثِرُ از باب افعال یعنی برگزیدن و اختیار کردن است مثل یعنی زندگی دنیا را برگزیدن و مثل راغب در مفردات گوید: استعمال اثر در تفضّل و برگزیدن بطور استعاره است.

[ویکی فقه] اثر (ابهام زدایی). واژه اثر ممکن است اشاره به معانی ذیل باشد: • اثر (فقه)، به معنی باقی مانده از چیزی و نتیجه شی ء و دارای کاربرد در ابواب مختلف فقهی• اثر (علوم حدیث)، کلام منقول از پیامبر، صحابه و تابعین (دیدگاه اهل سنت) و یا کلام منقول از پیامبر و معصومین (دیدگاه شیعه)
...

[ویکی اهل البیت] اثر (علم الحدیث). پس از قرآن کریم یکی از منابع مهم دین مبین اسلام، سنت است که تبیین و تفسیر آیات قرآن را عهده دار است. تعابیر «حدیث»، «روایت»، «سنت»، «خبر» و «اثر» هرکدام نشانگر اقوال و آثار برجای مانده از پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) است.
«اثر» و «اثاره» در لغت به معنای نشان، علامت و بازمانده از یک شیء است. این کلمه در آیات قرآن نیز به همین معنا باز آمده است؛ به عنوان مثال قرآن می فرماید: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَی وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ» اما به گفته دانشمندان علم الحدیث، مفهوم اصطلاحی اثر با مفهوم لغوی آن تفاوت چندانی ندارد؛ زیرا همان طور که اثر به معنای بقیه و بازمانده شیء است، در علم الحدیث نیز این کلمه بر بقایای اقوال و افعال منقول از پیامبر(ص) و سلف صالح اطلاق می شود و از این جهت با معنای لغوی آن مغایرت ندارد.
برخی از دانشمندان مانند شیخ بهایی کلمه اثر را با حدیث مترادف دانسته اند و برخی نیز این دو کلمه را مباین هم می دانند به این معنا که: حدیث آن است که از پیامبر(ص) رسیده است اما اثر آن است که از صحابی و دیگران رسیده باشد. لکن شهید ثانی معتقد است که بین اثر و حدیث رابطه عموم و خصوص برقرار است به این معنا که هر حدیث و روایتی قطعاً اثری از پیشینیان است لکن هر اثر به دست آمده ضرورتا منقول از پیامبر(ص) و یا صحابه نیست و علی الظاهر این قول مقرون به صواب است.
ناگفته نماند نوعی از تفسیر قرآن را تفسیر اثری یا تفسیر به مأثور گفته اند و آن تفسیر با کمک نقل و اثر است، اما در مورد ماده تفسیر اثری بین شیعه و اهل سنت اختلاف نظر وجود دارد به این معنا که از نظر شیعه حدیث پیامبر و امامان معصوم(ع) در شمار مدارک تفسیر اثری می باشد، در حالی که اهل سنت آرای رسیده از سوی صحابه و در شرایطی بزرگان تابعین را نیز به عنوان مدارک تفسیر اثری قابل قبول دانسته اند.

[ویکی فقه] اثر (علوم حدیث). اثر، کلام منقول از پیامبر، صحابه و تابعین (دیدگاه اهل سنت) و یا کلام منقول از پیامبر و معصومین (دیدگاه شیعه) است. که گویی مترادف با خبر و حدیث است.
در چگونگی این واژه نیز چونان «خبر» سخن بسیار است، و عالمان و محدثان در تعریف آن هم داستان نیستند. به لحاظ لغت، برجای مانده هر چیزی را «اثر» گویند. وقتی تازیان می گفتند: ذهبتُ فی اثرِ فلانٍ، یعنی او را پیروی کردم، پای برجای پای او نهادم و رفتم. اثر الحدیث، یعنی اینکه کسی از کسانی گزارش کند و آثارشان را بازگوید.الماثره، مکرمت و بزرگی ها را گویند، چون نسل در نسل و عصرها و عصرها گزارش می شود و... بدین سان تعریف عالمان و محدثان از «اثر» نیز به دوراز معنای لغوی آن نیست. اکنون تعریف ها را بنگریم و سپس چگونگی آنها را: شایع ترین تعریف از «اثر» در میان محدثان این است که «اثر»، آن چیزی است که از صحابه رسیده باشد. تهانوی نوشته است: یطلق... الآثار علی افعال الصحابة. و جمال الدین قاسمی در تعریف آن نگاشته است: اثر، منقول از صحابه را گویند؛ که اطلاق آن بر کلام رسول الله (صلی الله علیه وآله) نیز صحیح است. این تعریف، گو اینکه شایع ترین تعریف از «اثر» است ـ چنانکه گفتیم ـ و پیشینه ای بس کهن دارد امّا از دقت و استواری لازم برخوردار نیست.
فرق خبر و اثر
زبیدی نوشته است: بازمانده هر چیزی را «اثر» گویند و نیز خبر را که به «آثار» جمع بسته می شود. این است که گفته می شود «فلان من حملة الآثار» و مراد آن است که آن کس، از محدثان است. پیشوایان حدیث بین خبر و اثر فرق نهاده اند، بدین سان که گفته اند خبر آن است که از رسول الله (صلی الله علیه وآله) نقل شود و اثر آن است که از صحابه گزارش شود و از کسانی که بدین عنوان شهره شده اند، ابوبکر سعید بن عبدالله بن علیّ طوسی نیشابوری (متولد ۴۱۳) و محمد بن هیاج بن مبادر آثاری انصاری هستند.
← دیدگاه عالمان اهل سنت
اینها همه بر استواری سخن دکتر «نورالدین عتر» گواهی می دهد که نوشته است: این سه عنوان، حدیث، خبر و اثر در نزد محدثان به یک معناست. بر اساس آنچه تا بدین جا آوردیم، اکنون می توان گفت که گمانه های گونه گون در نگاشته های «مصطلح الحدیث» در تفاوت میان عناوین یادشده، در سده های واپسین چهره بسته است و در میان کتاب های پیشینیان از آنها سخنی نیست.

[ویکی فقه] اثر (فقه). اثر به معنی باقی مانده از چیزی و نتیجه شی ء است. از اثر به مناسبت در باب های طهارت، صلات و صید و ذباحه بحث شده است.
اثر به معنی باقی مانده از چیزی و نتیجه شی ء است و دارای چندین معنی است.۱. به معنی باقی مانده از چیزی.۲. به معنی نتیجه و آن چیزی است که از چیزی بدست آید.۳. بمعنی نشانه و آن علامتی است که دلالت بر چیزی می کند.۴. به معنی خبر است و بر سخنان گذشته دلالت دارد نه بر عمل آنان.۵. آنچه در پی شی ء بیاید که فقها آن را حکم گویند.لفظ اثر گاهی به چیزی که تحقق و فعلیت یافته است به اعتبار این که از چیز دیگر به وجود آمده اطلاق می شود و از جهتی به معنی معلول به کار می رود.اثر مورد بحث، اثر به معنای اول می باشد.
تناسب اثر با شیء مؤثر
اثر در اصل، به معنای باقی مانده از چیزی است، لیکن باقی مانده از هر چیز، متناسب با آن است؛ به عنوان مثال:
← اثر عقد، ایقاع، زوجیت و...
بحث تفصیلی آثار عقود، ایقاعات، زوجیّت، ملکیّت و مانند آن ها در جای خود می آید. در این جا به نمونه هایی از مسائل آن که در باب های طهارت، صلات و صید و ذباحه آمده است اشاره می کنیم.
← اثر نجاست در پاک شدن شیء نجس
...

[ویکی فقه] اثر (فلسفه). اَثر به معنای نشان و در اصطلاح عبارت است از: آنچه از فاعل در منفعل گذارده و یا افاضه می شود.
اثر به در لغت به معنای نشان و نتیجه شی ء (Effect) بوده و جمع آن آثار است و در چند معنا استعمال می شود: ۱. به معنی نتیجه و آن چیزی است که از چیزی به دست آید. ۲. به معنی نشانه و آن علامتی است که دلالت بر چیزی می کند. ۳. به معنی خبر است و بر سخنان گذشته دلالت دارد نه بر عمل آنان. ۴. آنچه در پی شی ء بیاید که فقها آن را حکم گویند.
توضیح اصطلاح
اثَر در اصطلاح عبارت است از: آنچه از فاعل در منفعل گذارده و یا افاضه می شود. حکمت مترتبۀ بر هر چیز را اثر آن می نامند، معلول هر علتی را اثر آن گویند و غرض و غایت مترتب بر اشیاء را اثر آنها نامند و کیفیتی که از فاعل مختار یا موجب در منفعل گذارده می شود اثر می گویند. لفظ اثر گاهی به چیزی که تحقّق و فعلیت یافته است به اعتبار اینکه از چیز دیگر به وجود آمده، اطلاق می شود و از جهتی به معنی معلول به کار می رود. قانون اثر (Loi de L'effet) در نظر (تورندایک) عبارت است از اینکه: پیروزی در عمل منجر به تکرار آن و ناکامی در عمل منجر به ترک آن می شود.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • جرجانی، میرسیدشریف، التعریفات.• تهانوی، محمدعلی بن علی، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم.• عبدالنبی، الاحمد نکری، دستور العلماء جامع العلوم فی اصطلاحات الفنون.

واژه نامه بختیاریکا

سهشت؛ نیفار؛ بو برقم؛ نِتار

پیشنهاد کاربران

( = علت ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
روگا، رَپَس ( سنسکریت ) در اثرِ= به علتِ: به روگای، به رَپَسِ؛ در اثر توفان، درخت ها شکسته شد؛ به روگای توفان درخت ها شکسته شد

( = دنبال، پِی ) این واژه عربی است و پارسی آن این است:
ژیپی ( کردی: جی پی ) بر اثرِ= به دنبالِ، در پِیِ، با آمدنِ. بر اثر ترافیک، خیابان بسته شد؛ به ژیپی ترافیک، خیابان بسته شد

آثرَ ( اوستایی ) 1ـ کنار رفتن، دورشدن، استعفا دادن 2ـ راه 3ـ دم، نَفَس.

هنایش، هنود
( تاثیر / effect )
از یات ( = فعل ) هنودن
ریشه ی کهن: خْشناتای ( = اثر قانع کننده )

( = پیامد، تأثیر ) این واژه عربی می باشد و پارسی آن اینهاست:
شِوین ( کردی )
هَنود ( پارسی دری ) اثر دارو= شوین دارو

( = کار هنری ـ نوشتاری ) این واژه عربی است و پارسی آن این می باشد:
واشا ( سنسکریت ) ؛ اثر هنری= واشای هنری

( = نشان ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
پَدا ( سنسکریت )
ژیتاب ( سنسکریت: چیتاورْتی ) اثری از او نماند= ژیتابی از او نماند.

ردپا

درنشان - رهپس

نمود/ نمودش
آثار = نمودها/ نمودشها

پدیدار، پدیده، پیامد

جاگذاره، پی ماند

در نوشته پیشین در برگردان واژه، مواظب اثر گفتارت بر دیگران باش ، بدنبال واژه ای برای اثر بودم در این جمله. که با پذیرش پیشنهاد اقای غفور در بالا" پی آمد" واژه خوبی است .
که چنین می شود:
با آگاهی بیشتر از پی آمد گفتارت بر دیگران سخن بگو

تاثیر گذاشته

چیزی که به جای مانده

ایز، پی، جای پا، ردپا، رد، نشان، نشانه، تأثیر، خاصیت، فایده، واکنش، تالیف، تصنیف، نوشته، رگه، فعل، نقش، حاصل، نتیجه، معلول

نشان، نشانه، رد، ردپا، نوشته، یادگار، یادمان، آفرینه، کارایی، کارآمدی، نمود، پیامد را می توان برای معناهای گوناگون این واژه به کار برد. نیازی به واژه ی ساختگی ( هنایش ) نیست.


آقای یوسف با ترافیک مشکلی ندارید ولی با تأثیر چرا واقعا که متاسفم.

● اثر: آنچه پس از کار و عملی باقی بماند و دلالت بر وجودِ آن کند؛ به بیانِ دیگر، اثر؛ یعنی هر چیزِ محسوس و ادراک پذیری که بعد از هر عمل و یا حادثه ای در چیزی یا کسی یا جایی باقی بماند و نشاندهنده ی وقوعِ آن عمل و حادثه باشد. با اندکی تسامح می توان گفت که اثر، مترادفِ واژه ی معلول است.
مثال: اثرِ انگشت؛ اثر ضربه بر روی پوست بدن؛ اثرِ دروغ در هر رابطه ای، بی اعتمادی به یکدیگر است؛ پس بی اعتمادی اثرِ دروغ است در رابطه.
مترادف های واژه ی اثر: نشان؛ نشانه؛ علامت؛
معنای دوّم اثر: آنچه از یک نویسنده؛ شاعر؛ نقّاش؛ دانشمند؛ مخترع؛ و یا هر کسِ دیگری به جا ماند که خودِ او آن را خلق کرده باشد.
معنای سوّم اثر:در فقه و شرع اسلام، حدیث یا خبری که از پیامبر و امامانِ معصومِ اسلام به مسلمانان رسیده باشد.

انگ


کلمات دیگر: