مترادف بارها : به دفعات، به کرات، مکرر
بارها
مترادف بارها : به دفعات، به کرات، مکرر
فارسی به انگلیسی
many a time, frequently
often
فارسی به عربی
فی اغلب الاحیان
مترادف و متضاد
بهدفعات، بهکرات، مکرر
خیلی زیاد، بسی، غالبا، بارها، کرارا، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات
زود زود، غالبا، بارها، مکررا، کرارا
بارها، کثیر الوقوع
فرهنگ فارسی
جمع بار و اکثر
لغت نامه دهخدا
بارها. ( اِ مرکب ) جمع بار ونیز بمعنی اکثر. ( آنندراج ). جمع بار. ( دِمزن ). مراراً. کراراً. چندین بار. چندین دفعه. مکرر. بمرات. بکرات. ( دِمزن ). کرات. تارات. غالباً. ( دِمزن ). ج ِ بارو در موقع معین فعل بیشتر استعمال میشود مانند بارها بشما گفتم. یعنی چندین بار و مکرراً بشما گفتم. ( ناظم الاطباء ) :
بارها گفته ام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه بخود میپویم.
بارها گفته ام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه بخود میپویم.
حافظ.
|| محمولات. احمال.اثقال : و بارها پیش خود گسیل کرد. ( کلیله و دمنه ). و مکاریان آن بارها را بسوی خانه خود بردن اولی تر دیدند. ( کلیله و دمنه ).پیشنهاد کاربران
مکررا
چندین بار، چندبار
Time after time
بارها
so frequently
کلمات دیگر: