بار اوردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
جیل
مترادف و متضاد
تربیت کردن، زاییدن، تولید کردن، پروردن، بار اوردن، بدنیا آوردن، پرورش دادن
زیاد کردن، ترقی دادن، بالا بردن، بیدار کردن، دفع کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، پروردن، بار اوردن، برداشتن، بلند کردن، بالا کشیدن، بر پا کردن، بر افراشتن، پروراندن، رفیع کردن
فرهنگ فارسی
( بار آوردن ) میوه دار کردن به ثمر آوردن
میوه آوردن درخت، میوه دادن، ثمردادن، فرزند آوردن و پرورش دادن، تربیت کردن
میوه آوردن درخت، میوه دادن، ثمردادن، فرزند آوردن و پرورش دادن، تربیت کردن
فرهنگ معین
( بار آوردن ) (وَ دَ ) (مص م . ) ۱ - تولید کردن ، ایجاد کردن . ۲ - تربیت کردن .
لغت نامه دهخدا
( بار آوردن ) بار آوردن. [وَ دَ ] ( مص مرکب ) میوه دار کردن. به ثمر آوردن. ثمردادن. نتیجه دادن. میوه آوردن. منتج شدن. در حالت نسبت بدرخت ، ثمر آوردن. ( آنندراج ). بار آوردن درخت و شاخ و مانند آن. میوه آوردن. ( آنندراج ) :
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
گهی خشم بار آورد گاه مهر.
درخت بلا حنظل آورد بار.
همان میوه تلخ بار آورد.
تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار.
تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.
وگر از خاک سخن گوید دُر آرد بار.
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.
هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.
چه عجب سال دولت آرد بار.
ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار.
درختی گشت و بار آورد بسیار.
داد شرحی که گریه آرد بار.
خوردنش تندرستی آرد بار.
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.
رودکی.
همه سر آرد بار، آن سنان نیزه اوهرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
چنین گفت خسرو که گردان سپهرگهی خشم بار آورد گاه مهر.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این روزگاردرخت بلا حنظل آورد بار.
فردوسی.
سرانجام گوهر ببار آوردهمان میوه تلخ بار آورد.
فردوسی.
تا درخت نار نارد عنبر و کافور برتا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.
فرخی.
نباشد مار را بچه بجز مارنیارد شاخ بد جز تخم بد بار.
( ویس و رامین ).
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210 ).تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.
ناصرخسرو.
اگر از خارسخن گوید گل روید ازووگر از خاک سخن گوید دُر آرد بار.
ناصرخسرو.
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.
ناصرخسرو.
آن درخت سبز شد و خرمای تر بار آورد و جوی آب روان شد. ( قصص الانبیاء ص 205 ).هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
سنایی.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.
سوزنی.
آری این دولتی است سال آوردچه عجب سال دولت آرد بار.
خاقانی.
خاک عشق از خون عقلی به که غم بار آوردما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.
خاقانی.
شده از سرخ روئی تیز چون خارخوشا خاری که آرد سرخ گل بار.
نظامی.
از آن دسته برآمد شوشه ناردرختی گشت و بار آورد بسیار.
نظامی.
بازجستند از حقیقت کارداد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
لاجرم حکمتش بود گفتارخوردنش تندرستی آرد بار.
واژه نامه بختیاریکا
( بار آوردن ) پِروِنیدِن
کلمات دیگر: