پرزور

مترادف پرزور : پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید

متضاد پرزور : کم زور

فارسی به انگلیسی

powerful, violent, brawny, forceful, masculine, mighty, robust, rugged, sinewy, stout, strong, virile, hefty, punchy

brawny, forceful, masculine, mighty, robust, rugged, sinewy, stout, strong, virile

فارسی به عربی

متحمس
قوی

متحمس

مترادف و متضاد

strong (صفت)

فراوان، سخت، محکم، فربه، قوی، پر زور، نیرومند، پر مایه، مستحکم، پرصلابت، خوش بنیه، مقتدر، پر نیرو

brawny (صفت)

سفت، پرعضله، قوی، پر زور، گوشتالو، نیرومند، ماهیچه دار

powerful (صفت)

قوی، پر زور، نیرومند، مقتدر

potent (صفت)

قوی، پر زور، نیرومند

پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند ≠ کم‌زور

شدید

۱. پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند
۲. شدید ≠ کمزور

فرهنگ فارسی

( صفت ) که زور بسیار دارد نیرومند قوی مقابل کم زور : مردی پر زور . یا آب پر زور . که جریانی تند دارد . یا باران پر زور . تند و سیلابی . یا تب پر زور . سخت گرم .

لغت نامه دهخدا

پرزور. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) قوی. نیرومند. که زور بسیار دارد. مقابل کم زور: آدمی پرزور. مردی پرزور.
- آبی پرزور ؛ آبی بسیار با سرعت جریان.
- بارانی پرزور ؛ باران بسیار.
- تبی پرزور ؛ سخت گرم.

فرهنگ عمید

زورمند، نیرومند.

گویش مازنی

/per zoor/ انبان پر از گندم یا جو & پر زور نیرومند – زورمند

واژه نامه بختیاریکا

هَر به اَووَن؛ هر به رمِه

پیشنهاد کاربران

تنومند

قوى

توانمند

سخت بازو ؛ زورمند. قوی. توانا. پرزور :
چنان سخت بازو شد و تیزچنگ
که با جنگجویان طلب کرد جنگ.
سعدی ( بوستان ) .
سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست
از سخت بازوان بضرورت فروتنی.
سعدی ( طیبات ) .
سعدیا تن بنیستی در ده
چاره سخت بازوان این است.
سعدی ( بدایع ) .
درمی چند ریخت در مشتش
سخت بازو به زر توان کشتش.
سعدی ( هزلیات ) .
- قوی بازو ؛ کنایه از نیرومند. زورمند. توانا :
از دیو فریشته کند نفسی
کش عقل همی کند قوی بازو.
ناصرخسرو.
قوی بازوانند و کوتاه دست
خردمند و شیدا و هشیار و مست.
سعدی ( بوستان ) .
قوی بازوان سست و درمانده سخت.
سعدی ( بوستان ) .

کلمات دیگر: