کلمه جو
صفحه اصلی

تجسم


مترادف تجسم : مجسم سازی، تجسیم

برابر پارسی : بدیده آوردن، انگارش، در اندیشه آوردن

فارسی به انگلیسی

apparition, embodiment, manifestation, personification, representation, soul, visualization incarnation, visualization

incarnation


apparition, embodiment, manifestation, personification, representation, soul, visualization


فارسی به عربی

تجسید , تضمین , ظهور , هلوسة

مترادف و متضاد

apparition (اسم)
ظهور، خیال، شبح، تجسم، روح

substantiation (اسم)
اثبات، تجسم، تحقق

visualization (اسم)
تجسم، تصور، تجسم فکری

embodiment (اسم)
تجسم، تضمین، درج، در برداری

incarnation (اسم)
تجسم، صورت خارجی

portrayal (اسم)
نمایش، تجسم، تعریف، تصویر

projection (اسم)
تجسم، طرح، بر امدگی، نقشه کشی، پرتاب، سده، تصویر، پیش امدگی، نور افکنی، پروژه، افکنش، پیش افکنی، اگراندیسمان

shape (اسم)
تجسم، صورت، اندام، سبک، شکل، قواره، طرز، ریخت

hallucination (اسم)
خیال، تجسم، اغفال، وهم، خطای حس، تو هم

prosopopoeia (اسم)
تجسم

مجسم‌سازی


تجسیم


۱. مجسمسازی
۲. تجسیم


فرهنگ فارسی

مجسم کردن، تناورشدن، بصورت جسم نمایان شدن
( مصدر ) تناور شدن دارای جسم شدن جسم پذیرفتن . ۲-( اسم ) تناوری جسم پذیری . جمع : تجسمات .

فرهنگ معین

(تَ جَ سُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) تناور شدن ، دارای جسم شدن ، تصویر ذهنی .

لغت نامه دهخدا

تجسم. [ ت َ ج َس س ُ ] ( ع مص ) تناور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). || کاربهین فراپیش گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). بر کاری بزرگ شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بکار بزرگ شدن. ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ) ( آنندراج ). || بر بلندی ریگ یا کوه برشدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ). || متوجه زمینی شدن و اراده وی نمودن. ( منتهی الارب ) ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ). || برگزیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). برگزیدن کسی را از میان قوم. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ): تجسمته من بینهن بمرهف. ( اقرب الموارد ).تجسموا من بین العشیرة رجلا فارسلوه. ( اقرب الموارد ). || ( به اصطلاح اهل فلسفه جسم و بدن گرفتن وجود غیرمادی. ( فرهنگ نظام ). || در تداول فارسی امروز، در نظر آوردن ، خیالی را واقعیت دادن.

فرهنگ عمید

۱. به صورت جسم در پیش چشم نمایان شدن.
۲. ایجاد کردن تصویر چیزی در ذهن.

فرهنگ فارسی ساره

انگارش


پیشنهاد کاربران

پیکر بستن

پدیداری


پندار انگاری


کلمات دیگر: