کلمه جو
صفحه اصلی

تتبع


مترادف تتبع : بررسی، پژوهش، تحقیق، تعمق، تفحص، تلاش، جست وجو، کاوش، کنجکاوی، مطالعه

فارسی به انگلیسی

research

فارسی به عربی

بحث

مترادف و متضاد

research (اسم)
کاوش، تحقیق، تفحص، جستجو، تجسس، پژوهش، تتبع

scholarism (اسم)
فضیلت، تتبع، تحقیق علمی

بررسی، پژوهش، تحقیق، تعمق، تفحص، تلاش، جستجو، کاوش، کنجکاوی، مطالعه


فرهنگ فارسی

دنبال کردن، درپی چیزی رفتن، جستجوکردن، تفحص
( مصدر ) ۱- در پی رفتن از پی فرا شدن . ۲- جست و جو کردن تحقیق کردن . ۳- ( اسم ) پی جویی تحقیق . ۴- تلاش . جمع : تتبعات .

فرهنگ معین

(تَ تَ بُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - در پی رفتن ، جستجو کردن . ۲ - تحقیق کردن .

لغت نامه دهخدا

تتبع. [ ت َ ت َب ْ ب ُ ] ( ع مص ) از پی فراشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). پیروی کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پیروی و متابعت. ( فرهنگ نظام ). || پی در پی طلب کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). طلب کردن کسی را برفتن در پی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در پی چیزی رفتن بطلب آن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). با جد و جهد چیزی را طلب کردن. ( ناظم الاطباء ). تفحص و تلاش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ). کوشش. ( ناظم الاطباء ). جستجو و تفحص. ( فرهنگ نظام ) : تا همت بتحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. ( کلیله و دمنه ). از سمرقند بر عزیمت تتبع ایشان بر راه بخارا بجانب جند رفت. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ عمید

۱. امری یا موضوعی را به دقت مطالعه کردن، تفحص.
۲. [قدیمی] تبعیت کردن، پیروی کردن.
۳. [قدیمی] دنبال کردن، در پی چیزی رفتن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَتَّبِعَ: که پیروی کنی
معنی لَا تَتَّبِعْ: پیروی نکن
معنی لَا تَتَّبِعِ: پیروی نکن ( حرف عین به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
ریشه کلمه:
تبع (۱۷۴ بار)

پیشنهاد کاربران

پیروی کردن


کلمات دیگر: