کلمه جو
صفحه اصلی

پذیرا


مترادف پذیرا : پذیرنده، قابل، متقبل، استقبال، پیشواز، فرمانبردار، محل، منفعل، ماده، هیولی

متضاد پذیرا : صورت، فاعل، کنا

فارسی به انگلیسی

receptor, accepting, acceptor, [n.] acceptor, amenable, passive, open, receptionist, receptive, resigned, responsive, susceptible, taker, well-disposed

accepting, [n.] acceptor


amenable, passive, open, receptionist, receptive, resigned, responsive, susceptible, taker, well-disposed


فارسی به عربی

قابل للتعدیل , مقبول

مترادف و متضاد

acceptable (صفت)
قابل قبول، قابل پذیرش، پذیرفتنی، مقبول، مناسب، پسندیده، پذیرا، خوشایند، خوب

receptive (صفت)
پذیرا، شنوا، حاضر به قبول

amendable (صفت)
پذیرا، قابل اصلاح، اصلاح پذیر

پذیرنده، قابل، متقبل ≠ صورت، فاعل، کنا


استقبال، پیشواز


فرمانبردار


محل، منفعل


ماده، هیولی


۱. پذیرنده، قابل، متقبل
۲. استقبال، پیشواز
۳. فرمانبردار
۴. محل، منفعل
۵. ماده، هیولی ≠ صورت، فاعل، کنا


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- پذیرنده قبول کننده قابل . ۲- فرمانبردار سخن شنونده . ۳- روان شونده . ۴- پیش رونده ۵- ( اسم ) پیشواز استقبال ۶- هیولی ماده مقابل صورت . ۷- محل قابل منفعل مقابل فاعل کنا . ۸- ( صفت ) کسی که پرداخت سندی را قبول میکند .

نقش معنایی موضوعی (argument) که متأثر از رخداد فعل است متـ . کنش‌پذیر


فرهنگ معین

(پَ ) (ص فا. ) ۱ - پذیرنده . ۲ - فرمانبردار. ۳ - روان شونده . ۴ - پیشواز کننده .

لغت نامه دهخدا

پذیرا. [ پ َ ] ( نف ) صفت دائمی از پذیرفتن. قابل. قبول کننده. پذیرنده :
شه نامور نام او فیلفوس
پذیرای فرمان او روم و روس.
فردوسی.
آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است
زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار.
ناصرخسرو.
عقل جز وی عقل استخراج نیست
جز پذیرای فن و محتاج نیست.
مولوی.
|| محل . ( دانشنامه علائی ). مقابل پذیرفته. || روان شونده. || پیش رونده. || سخن شنونده. || فرمانبردار. || هیولی که در برابر صورت است. || مقبول. قبول کرده شده. || پیشواز. استقبال. ( برهان ).

فرهنگ عمید

۱. پذیرنده، قبول کننده.
۲. پیشوازکننده.
* پذیرا شدن: (مصدر متعدی ) به پیشواز کسی رفتن.

۱. پذیرنده؛ قبول‌کننده.
۲. پیشوازکننده.
⟨ پذیرا شدن: (مصدر متعدی) به پیشواز کسی رفتن.


فرهنگستان زبان و ادب

{patient} [زبان شناسی] نقش معنایی موضوعی (argument ) که متأثر از رخداد فعل است متـ . کنش پذیر


کلمات دیگر: