مترادف اجرا : ادا، ارتکاب، اعمال، انجام، ایفا، به جریان انداختن، به کاربستن
برابر پارسی : انجام، بکارگیری، انجام دادن، روانه، کار بستن، کاربست، کارگزاری
execution, performance, enforcement
exercise, conduct, discharge, enactment, enforcement, execution, fulfilment, fullfillment, implementation, performance, rendering, transaction
ادا، ارتکاب، اعمال، انجام، ایفا
بهجریانانداختن، بهکاربستن
۱. ادا، ارتکاب، اعمال، انجام، ایفا
۲. بهجریانانداختن، بهکاربستن
فرایند ساخت یا سرهم کردن اجزای سازه
اجرا. [ اَ ] (ع اِ) بهرِ. برای ِ: فعلت ُ ذلک من اَجراک َ؛ کردم این کار را ازبهر تو. (منتهی الارب ).
اجرا. [ اَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از جریان . روان تر: اَجرا من السیل تحت اللیل .
اجرا. [ اِ ] (از ع ، اِ) اِجْراء. اجری . جری . راتبه . وظیفه . مرسوم . ادرار. و امروز جیره گویند. (حواشی چهارمقاله ص 4). و از آن راتبه و مستمری جنسی خواهند مقابل مواجب ، که معنی راتبه و مستمری نقدی دهد و آن جنس بوده بر خلاف جامگی که نقد بوده است : پس مسلمه هر مردی را که بنشاند اندر آن شارستان روزی بداد و اجرا فرمود. (ترجمه ٔ بلعمی ). سالی در خدمت پادشاه روزگار گذاشتم ... و از اجرا و جامگی یک من و یک دینار نیافتم . (چهارمقاله ). یکی شقیق را گفت مردمان ملامت میکنند ترا و میگویند از دسترنج مردمان نان میخورد بیا تا من ترا اجرا کنم . (تذکرةالاولیاء عطار).
- اجرا کردن ؛ چون حساب خرج را مجرا دهند و صحیح کنند گویند اجرا کردند، چنانچه قاضی چون سجل کند گویند امضا کرد.
- اجرا نهادن ؛ جرایت .
روانه، انجام، کارگزار