کلمه جو
صفحه اصلی

احاطه


مترادف احاطه : تبحر، تسلط، مهارت، وقوف، محاصره

برابر پارسی : فراگیری، فراگرفتن، گرد برآمدن، پیرامونگیری

فارسی به انگلیسی

command, inclusion, conversance, full knowledge, surrounding

surrounding


command, inclusion


فارسی به عربی

بیئة , حصار , محیط

مترادف و متضاد

محاصره


environment (اسم)
محیط، احاطه، اطراف، پرگیر، دوروبر

envelopment (اسم)
پوشش، احاطه، لفاف

surround (اسم)
محاصره، احاطه

cincture (اسم)
حلقه، کمربند، احاطه

siege (اسم)
احاطه، عرش، سریر

تبحر، تسلط، مهارت، وقوف


۱. تبحر، تسلط، مهارت، وقوف
۲. محاصره


فرهنگ فارسی

گرداگردچیزی راگرفتن، دورچیزی راگرفتن، فراگرفتن، درامری اطلاع کامل ومهارت داشتن
( مصدر ) ۱ - گرد چیزی بر آمدن چیزی یا جایی را فرا گرفتن و در میان گرفتن . ۲ - درک کردن چیزی بطور کامل و تمام ظاهرا و باطنا .

فرهنگ معین

(اِ طِ ) [ ع . احاطة ] (مص م . ) ۱ - گرداگرد چیزی را گرفتن . ۲ - فهمیدن و فراگرفتن به طور کامل و تمام .

لغت نامه دهخدا

( احاطة ) احاطة. [ اِ طَ ] ( ع مص ) اِحاطت. گرد چیزی درآمدن. ( تاج المصادر ). گرد چیزی برآمدن. ( زوزنی ). گرد چیزی گرفتن. فروگرفتن. تأثف. فرازگرفتن چیزی را. ( صراح ) : و ثمره این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. ( تاریخ بیهقی ). از احاطت لشکر بقلاع و محاربت و نهب و تاراج امان خواست. ( جهانگشای جوینی ). || احاطه ، درک کردن چیزی است بطور کامل و تمام ، ظاهراً و باطناً. ( تعریفات ).
- احاطه کردن ؛ فراگرفتن. گرد چیزی برآمدن. اِحتفاف. اِحداق. عصب. اِکتناف :
احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را.
صائب.
- احاطه نمودن ؛ ( نزد متأخرین ) احاطه کردن :
چو داغ لاله بهر جانبی که مینگرم
مرااحاطه نموده ست آتشین روئی.
صائب.
|| دانستن همه را. ( صراح ). بدانستن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ) ( وطواط ). دانستن همه چیزی را. ( منتهی الارب ).

احاطة. [ اِ طَ ] (ع مص ) اِحاطت . گرد چیزی درآمدن . (تاج المصادر). گرد چیزی برآمدن . (زوزنی ). گرد چیزی گرفتن . فروگرفتن . تأثف . فرازگرفتن چیزی را. (صراح ) : و ثمره ٔ این اعتراف و رضا آن است که احاطه کند زیادتی فضل خدا را. (تاریخ بیهقی ). از احاطت لشکر بقلاع و محاربت و نهب و تاراج امان خواست . (جهانگشای جوینی ). || احاطه ، درک کردن چیزی است بطور کامل و تمام ، ظاهراً و باطناً. (تعریفات ).
- احاطه کردن ؛ فراگرفتن . گرد چیزی برآمدن . اِحتفاف . اِحداق . عصب . اِکتناف :
احاطه کرد خط آن آفتاب تابان را
گرفت خیل پری در میان سلیمان را.

صائب .


- احاطه نمودن ؛ (نزد متأخرین ) احاطه کردن :
چو داغ لاله بهر جانبی که مینگرم
مرااحاطه نموده ست آتشین روئی .

صائب .


|| دانستن همه را. (صراح ). بدانستن . (تاج المصادر) (زوزنی ) (وطواط). دانستن همه ٔ چیزی را. (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. گرداگرد چیزی را گرفتن، دور چیزی را گرفتن.
۲. [مجاز] در امری اطلاع کامل و مهارت داشتن.

فرهنگ فارسی ساره

گرد برآمدن، فراگرفتن


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] احاطه در منطق عبارت است از ادراک و اندر یافتن چیزی به نحو تامّ و کامل.
ادراک و اندر یافتن چیزی بنحو تامّ و کامل را احاطه گویند.«و این قدر اشارتی است به تصوّر ماهیت علم منطق، و تنبیهی بر فایده آن به حسب امکان در این موضع. چه احاطه به کنه آن بعد از تحصیل تمامی علم تواند بود».
خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۵.
۱. ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۵.
خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی به انضمام واژه نامه فرانسه و انگلیسی، ص۷.
...

واژه نامه بختیاریکا

حَته ( حَطه )

پیشنهاد کاربران

بکام کشیده

دسترسی پیدا کردن و تسلط بر چیزی
( مثلا ما نمیتونیم ب ذات خدا احاطه پیدا کنیم )


کلمات دیگر: