مترادف بادبان : شراع، سفینه، کشتی، جیب، گریبان، سرآستین
بادبان
مترادف بادبان : شراع، سفینه، کشتی، جیب، گریبان، سرآستین
فارسی به انگلیسی
sail
فارسی به عربی
شراع
مترادف و متضاد
۱. شراع
۲. سفینه، کشتی
۳. جیب، گریبان
۴. سرآستین
بال، بادبان، شراع کشتی بادی
بادبان، پارچه بادبانی، پارچه شراعی
سفینه، کشتی
جیب، گریبان
سرآستین
فرهنگ فارسی
صورتی فلکی در آسمان جنوبی (southern sky) که بخشی از صورت بزرگ و تجزیهشدۀ سفینه (Argo Navis) است
( اسم ) ۱- پرده ای که بر تیر کشتی بندند شراع . ۲ - تیرکشتی . ۳ - کشتی . ۴ - دست زیر و دست بالای قبا را گویند که از دو طرف بر زیر بغل چپ و راست بسته شود دو روی. قبا که در زیر بغل چپ و راست بسته میشود . ۵- گریبان قبا جیب . ۶ - پس و پیش گریبان.۷ - آستین قبا.۸ - سر آستین . ۹- پیاله ساغر جام . ۱٠ - شخص سبکروحی که با مردم موئ انست کند بر خلاف لنگر که شخص ناگوار باشد. یا بادبان اخضر. آسمان و فلک وعرش . یا بادبان چرخ . مهتاب روشنی ماه . یا بادبان سبز .
صفحهای گسترده و عموماً پارچهای برای بهکارگیری نیروی پیشرانش باد در به حرکت در آوردن قایق در آب
فرهنگ معین
(اِمر. ) ۱ - پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع . ۲ - آستین ، گریبان ، قبا. ۳ - کنایه از: آدم سبکسری که با مردم موأنست کند. ۴ - پیاله ، ساغر. ۵ - پس و پیش گریبان .
لغت نامه دهخدا
بادبان . (اِ مرکب ) پرده ای باشد که بر تیر کشتی بندند. (برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا). جامه ای که در رخ باد در جهاز و کشتی بندند از جهت سرعت سیر. (شرفنامه ٔ منیری ). تیر که بوقت جستن باد در کشتی راست دارند و جامه بر آن آویزند تا در رفتن خطا نکند و بشتاب رود. (صحاح الفرس ). جَل ّ. شراع . قِلع. (منتهی الارب ) :
سخن لنگر و بادبانش خرد
بدریا خردمند چون بگذرد.
چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته .
چو ملاح روی سکندر بدید
بجست و سبک بادبان برکشید.
این یکی کشتی است کو را بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است .
اندرو غواص فکرت گوهر آورده بکف
اندرو ملاح دولت برکشیده بادبان .
دامنش بادبان کشتی شد
گر گریبانْش تر شود شاید.
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانْشان ز گریبان بخراسان یابم .
ازین پس بادبان ابر در خون آشنا کردی
اگر حکم شهنشاهی فرونگذاشتی لنگر.
فلک برکرد زرین بادبانی
نماند از سیم کشتیها نشانی .
چو شد پرداخته آن نامه ٔ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه .
کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی
فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق .
|| تیر کشتی . (ناظم الاطباء). || کشتی را نیز گفته اند. (برهان ). || دست زیر و دست بالای قبا را هم گویند که از دو طرف بر زیربغل چپ و راست بسته میشود. دو رویه ٔ قبا که در زیر بغل چپ و راست بسته میشود. (برهان ) (ناظم الاطباء). پرده ٔ قبا که بر زیر سینه واقع شود، و آنرا از جانب چپ براست و از راست بچپ بندند و دست زیر و دست بالا هم خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || گریبان قبا. (برهان ) (ناظم الاطباء). جیب و گریبان . (آنندراج ) :
ازبهر بوی خوش چو یکی پاره عود تر
دارد همیشه دوخته بر پیش بادبان .
دشت از حریر سبزبپوشید کرته ای
پرعنبر آستینش و پرمشک بادبان .
خوب نبود عیسی اندر خانه پس در بادبان
ازبرای توتیا سنگ سپاهان داشتن .
|| پس و پیش گریبان . (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). || آستین قبا. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
زآبگینه عکس او چون نور بر دست افکند
دست بیرون کرد پنداری کلیم از بادبان .
|| سرآستین . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ سروری ). || کنایه از شخص سبکروحی باشد که با مردم مؤانست کند. (برهان ). شخص سبکروحی که با مردم مؤانست کند بر خلاف لنگر که شخص ناگوار باشد. || پیاله و ساغر و جام . (ناظم الاطباء).
سخن لنگر و بادبانش خرد
بدریا خردمند چون بگذرد.
فردوسی .
چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته .
فردوسی .
چو ملاح روی سکندر بدید
بجست و سبک بادبان برکشید.
فردوسی .
این یکی کشتی است کو را بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است .
ناصرخسرو.
اندرو غواص فکرت گوهر آورده بکف
اندرو ملاح دولت برکشیده بادبان .
معزی (از آنندراج ).
دامنش بادبان کشتی شد
گر گریبانْش تر شود شاید.
خاقانی .
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانْشان ز گریبان بخراسان یابم .
خاقانی .
ازین پس بادبان ابر در خون آشنا کردی
اگر حکم شهنشاهی فرونگذاشتی لنگر.
(از سندبادنامه ص 16).
فلک برکرد زرین بادبانی
نماند از سیم کشتیها نشانی .
نظامی .
چو شد پرداخته آن نامه ٔ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه .
(منسوب به نظامی ).
کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی
فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق .
حافظ.
|| تیر کشتی . (ناظم الاطباء). || کشتی را نیز گفته اند. (برهان ). || دست زیر و دست بالای قبا را هم گویند که از دو طرف بر زیربغل چپ و راست بسته میشود. دو رویه ٔ قبا که در زیر بغل چپ و راست بسته میشود. (برهان ) (ناظم الاطباء). پرده ٔ قبا که بر زیر سینه واقع شود، و آنرا از جانب چپ براست و از راست بچپ بندند و دست زیر و دست بالا هم خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || گریبان قبا. (برهان ) (ناظم الاطباء). جیب و گریبان . (آنندراج ) :
ازبهر بوی خوش چو یکی پاره عود تر
دارد همیشه دوخته بر پیش بادبان .
منوچهری .
دشت از حریر سبزبپوشید کرته ای
پرعنبر آستینش و پرمشک بادبان .
ازرقی (از انجمن آرا).
خوب نبود عیسی اندر خانه پس در بادبان
ازبرای توتیا سنگ سپاهان داشتن .
سنائی (از انجمن آرا).
|| پس و پیش گریبان . (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). || آستین قبا. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
زآبگینه عکس او چون نور بر دست افکند
دست بیرون کرد پنداری کلیم از بادبان .
ازرقی .
|| سرآستین . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ سروری ). || کنایه از شخص سبکروحی باشد که با مردم مؤانست کند. (برهان ). شخص سبکروحی که با مردم مؤانست کند بر خلاف لنگر که شخص ناگوار باشد. || پیاله و ساغر و جام . (ناظم الاطباء).
بادبان. ( اِ مرکب ) پرده ای باشد که بر تیر کشتی بندند. ( برهان )( آنندراج ) ( انجمن آرا ). جامه ای که در رخ باد در جهاز و کشتی بندند از جهت سرعت سیر. ( شرفنامه منیری ). تیر که بوقت جستن باد در کشتی راست دارند و جامه بر آن آویزند تا در رفتن خطا نکند و بشتاب رود. ( صحاح الفرس ). جَل . شراع. قِلع. ( منتهی الارب ) :
سخن لنگر و بادبانش خرد
بدریا خردمند چون بگذرد.
همه بادبانها برافراخته.
بجست و سبک بادبان برکشید.
آتش است و خاک تیره لنگر است.
اندرو ملاح دولت برکشیده بادبان.
گر گریبانْش تر شود شاید.
بادبانْشان ز گریبان بخراسان یابم.
اگر حکم شهنشاهی فرونگذاشتی لنگر.
نماند از سیم کشتیها نشانی.
ز شادی بادبان زد بر سر ماه.
فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق.
ازبهر بوی خوش چو یکی پاره عود تر
دارد همیشه دوخته بر پیش بادبان.
پرعنبر آستینش و پرمشک بادبان.
سخن لنگر و بادبانش خرد
بدریا خردمند چون بگذرد.
فردوسی.
چو هفتاد کشتی برو ساخته همه بادبانها برافراخته.
فردوسی.
چو ملاح روی سکندر بدیدبجست و سبک بادبان برکشید.
فردوسی.
این یکی کشتی است کو را بادبان آتش است و خاک تیره لنگر است.
ناصرخسرو.
اندرو غواص فکرت گوهر آورده بکف اندرو ملاح دولت برکشیده بادبان.
معزی ( از آنندراج ).
دامنش بادبان کشتی شدگر گریبانْش تر شود شاید.
خاقانی.
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگربادبانْشان ز گریبان بخراسان یابم.
خاقانی.
ازین پس بادبان ابر در خون آشنا کردی اگر حکم شهنشاهی فرونگذاشتی لنگر.
( از سندبادنامه ص 16 ).
فلک برکرد زرین بادبانی نماند از سیم کشتیها نشانی.
نظامی.
چو شد پرداخته آن نامه شاه ز شادی بادبان زد بر سر ماه.
( منسوب به نظامی ).
کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق.
حافظ.
|| تیر کشتی. ( ناظم الاطباء ). || کشتی را نیز گفته اند. ( برهان ). || دست زیر و دست بالای قبا را هم گویند که از دو طرف بر زیربغل چپ و راست بسته میشود. دو رویه قبا که در زیر بغل چپ و راست بسته میشود. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). پرده قبا که بر زیر سینه واقع شود، و آنرا از جانب چپ براست و از راست بچپ بندند و دست زیر و دست بالا هم خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || گریبان قبا. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). جیب و گریبان. ( آنندراج ) : ازبهر بوی خوش چو یکی پاره عود تر
دارد همیشه دوخته بر پیش بادبان.
منوچهری.
دشت از حریر سبزبپوشید کرته ای پرعنبر آستینش و پرمشک بادبان.
ازرقی ( از انجمن آرا ).
خوب نبود عیسی اندر خانه پس در بادبان فرهنگ عمید
۱. پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع.
۲.[قدیمی] گریبان.
۳. [قدیمی] سرآستین.
* بادبان اخضر:
۱. بادبان سبز.
۲. [قدیمی، مجاز] آسمان.
۲.[قدیمی] گریبان.
۳. [قدیمی] سرآستین.
* بادبان اخضر:
۱. بادبان سبز.
۲. [قدیمی، مجاز] آسمان.
۱. پردهای که در کشتی بادی نصب میکنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی؛ خیمۀ کشتی؛ شراع.
۲.[قدیمی] گریبان.
۳. [قدیمی] سرآستین.
〈 بادبان اخضر:
۱. بادبان سبز.
۲. [قدیمی، مجاز] آسمان.
دانشنامه عمومی
بادبان سطحی است که برای استفاده از نیروی پیش رانش باد بکار می رود. بادبان معمولاً از پارچه ساخته می شود و بیشتر در دریانوردی بکار می رود. بسیاری از بادبان ها مانند بال عمودی عمل می کنند. بطوری که نیروی برآر تولید شده در آن ها برای پیش رانش بکار می رود.
بادبان اصلی
بادبان جلوی سینه
بادبان جلو
جنوا
دریانوردان فارسی زبان خلیج فارس بادبان را «اوزال» می خوانند.
بادبان اصلی
بادبان جلوی سینه
بادبان جلو
جنوا
دریانوردان فارسی زبان خلیج فارس بادبان را «اوزال» می خوانند.
wiki: مینا کوماری و آشوک کومار اشاره کرد.
wiki: بادبان (فیلم ۱۹۵۴)
دانشنامه آزاد فارسی
بادبان (Vela)
صورت فلکیدرخشان نیمکرۀ جنوبی، واقع در نزدیکی شاه تخته، به شکل بادبان کشتی. این صورت دربردارندۀ تودۀ گازی بزرگ با نام سحابی گاماست که از نام کاشف آن، کالین گام، اخترشناس استرالیایی (۱۹۲۴ـ۱۹۶۰)، گرفته شده است. گمان می رود این سحابیباقی ماندۀ یک یا چند اَبَرنواخترباشد. بادبان همچنین دومین تپ اخترنوری کشف شده ای را در خود جا داده است که سوسوزنی هایی با طول موج های مرئی دارد. بادبان در اصل بخشی از صورت فلکی قدیمی و متروک کشتی(سفینه) بود. چهار ستارۀ درخشانتر آن از قدر اول اند، یکی از آن ها سهیل حَضاراست که حدود ۴۹۰ سال نوری از زمین فاصله دارد.
صورت فلکیدرخشان نیمکرۀ جنوبی، واقع در نزدیکی شاه تخته، به شکل بادبان کشتی. این صورت دربردارندۀ تودۀ گازی بزرگ با نام سحابی گاماست که از نام کاشف آن، کالین گام، اخترشناس استرالیایی (۱۹۲۴ـ۱۹۶۰)، گرفته شده است. گمان می رود این سحابیباقی ماندۀ یک یا چند اَبَرنواخترباشد. بادبان همچنین دومین تپ اخترنوری کشف شده ای را در خود جا داده است که سوسوزنی هایی با طول موج های مرئی دارد. بادبان در اصل بخشی از صورت فلکی قدیمی و متروک کشتی(سفینه) بود. چهار ستارۀ درخشانتر آن از قدر اول اند، یکی از آن ها سهیل حَضاراست که حدود ۴۹۰ سال نوری از زمین فاصله دارد.
wikijoo: بادبان
فرهنگستان زبان و ادب
{sail} [حمل ونقل دریایی، ورزش] صفحه ای گسترده و عموماً پارچه ای برای به کارگیری نیروی پیش رانش باد در به حرکت در آوردن قایق در آب
جدول کلمات
خیمه کشتی, گریبان, سر آستین
پیشنهاد کاربران
پهنه های رونده در هواپیما ؛ که با آن ها هواپیما را در آسمان هدایت می کنند.
بادبان: در پهلوی واتپان wātpān بوده است.
( ( چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 208 )
( ( چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 208 )
بادبان ( Sail ) [اصطلاح دریانوردی] :تکه پارچه هائی از جنس برزنت , کتان و . . . در ابعاد و شکلهای مختلف که بر ری دکلهای کشتی ها و قایقها نصب گردیده و در صورت وزیدن باد ، کشتی و قایق بوسیله آن حرکت مینماید .
در زبان ترکی به بادبان، یِلکَن ( Yelkən ) می گویند
کلمات دیگر: