یکپارچه
فارسی به انگلیسی
connected, consistent, conterminous, incorporated, integral, monolith, monolithic, single, united, entirely
فارسی به عربی
عمود
( یکپارچه (سرتاپا ) ) مِنْ (قمَِّ ) الرّأس إلی أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَین )
صلب , منلیثی
( یکپارچه (سرتاپا ) ) مِنْ (قمَِّ ) الرّأس إلی أخْمَصِ القدم (أو القَدَمَین )
صلب , منلیثی
عمود
مترادف و متضاد
یکپارچه، تکسنگی، دارای یک سنگ
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم
مصنوعی، بهم پیوسته دوقلو، یک پارچه
یک پارچه
یک پارچه، بدون درز، بی درز
یک پارچه، دربست، یک تکه
فرهنگ فارسی
یک یاره یک لخت یک تخته
← یکپارچهشده
فرهنگ معین
( ~. چِ ) (ص . ) درست ، تمام ، کامل .
لغت نامه دهخدا
یکپارچه. [ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ص مرکب ) یک پاره. یک لخت. یک تخته.( یادداشت مؤلف ). یک قطعه. یک جزء. رجوع یه یک پاره شود. || جامد. صلب. || کلان. || ( ق مرکب ) یک بارگی و یک دفعه. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
۱. یک تخته، فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینه ای یکپارچه پوشانده بود.
۲. (قید ) [مجاز] همگی، به تمامی: مردم یکپارچه شعار می دادند.
۲. (قید ) [مجاز] همگی، به تمامی: مردم یکپارچه شعار می دادند.
فرهنگستان زبان و ادب
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← یکپارچه شده
واژه نامه بختیاریکا
لیل؛ یه بست
پیشنهاد کاربران
هماهنگ
تلفیق - هماهنگی
یک دست . کاملا
یکی بودن/ متحد
در هم تنیده و تلفیق شده بطوری که یک هدف واحد را محقق سازد
متحد، هماهنگ، یک دست، یک نواخت
یکدست، یک دسته
یک تیغ. [ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) سراپا. سراسر. گویند: یک تیغ سیاه است ؛ یعنی هیچ خال و خجک از رنگ دیگر ندارد. ( از یادداشت مؤلف ) . یکدست. یکسره. مطلق. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . || متحد. متفق.
همامنگ. . . .
کلمات دیگر: