to pay, to give a finish to
پرداخت کردن
فارسی به انگلیسی
buff, furbish, pay, polish
فارسی به عربی
اصرف , اعط , انفق , بریق
مترادف و متضاد
جستجو کردن، زدودن، پرداخت کردن، تکاپو کردن، تطهیر کردن، شستن، صیقلی کردن، صابون زدن
انجام دادن، ادا کردن، دادن، تلافی کردن، پرداختن، پرداخت کردن، پول دادن، کارسازی داشتن، بجا آوردن، هزینه چیزی را قبول کردن
پرداختن، پرداخت کردن، تسویه کردن، تادیه کردن
پرداختن، پرداخت کردن
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن
پرداختن، براق کردن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن، مالیدن، سوهان زدن، واکس زدن
پرداختن، پرداخت کردن، صیقل دادن، جلا دادن، صیقل کردن
پرداختن، پرداخت کردن، خرج کردن
پاک کردن، پرداخت کردن، جلا دادن، تجدید کردن، صورت تازه دادن به، تجدید نظر کردن در
پرداختن، پرداخت کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۲- جلا دادن برق انداختن پاک کردن زنگ فلز روشن و تابان کردن صیقل کردن .
فرهنگ معین
( ~. کَ دَ )(مص م . ) جلا دادن ، برق انداختن .
کلمات دیگر: