کلمه جو
صفحه اصلی

پرت کردن

فارسی به انگلیسی

to throw, to hurl, to cause to digress


cast, clap, hurtle, pelt, slap, throw, toss, tumble


cast, clap, hurtle, pelt, slap, throw, toss, tumble, to throw, to hurl, to cause to digress

فارسی به عربی

ارتطم , اقذف , انتفاضة , انطلاق , خجول , رمیة , علاقة موقتة

مترادف و متضاد

precipitate (فعل)
تسریع کردن، شتاباندن، پرت کردن، بشدت پرتاپ کردن، به سرعت عمل کردن، سراشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن

toss (فعل)
انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن

shy (فعل)
رم کردن، پرت کردن، از جا پریدن

launch (فعل)
شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن

throw (فعل)
انداختن، افکندن، ویران کردن، پرت کردن، پرتاب کردن

fling (فعل)
انداختن، افکندن، بیرون دادن، پراندن، پرت کردن، روانه ساختن

hurl (فعل)
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن

hurtle (فعل)
انداختن، مصادف شدن، خوردن، تصادف کردن، پیچ دادن، پرت کردن

flounce (فعل)
تقلا کردن، پرت کردن، چین دار کردن حاشیه لباس

jaculate (فعل)
انداختن، پرت کردن، پرتاب کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- دور افکندن انداختن کسی یا چیزی را از بالا بپایین یا از جایی بجای دیگر : سنگی پرت کرد . ۲- تبعید کردن بجای دور اعزام داشتن . ۳- فکر کسی را منصرف کردن از اصل قضیه . یا پرت کردن حواس کسی . فکر و حواس کسی را از اصل موضوع منصرف کردن و بموضوع دیگر معطوف ساختن او را باشتباه انداختن.

فرهنگ معین

(پَ. کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - دور انداختن . ۲ - فکر کسی را منحرف کردن .

لغت نامه دهخدا

پرت کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بقوّت افکندن.
- پرت کردن حواس کسی را ؛ حواس او را مختلط کردن.

واژه نامه بختیاریکا

وا دست کَوُو وَندِن
وِردلنگ کردِن؛ وِر دادِن؛ دقی کِردِن

جدول کلمات

افکندن

پیشنهاد کاربران

پرت کردن - افکندن - مرابه سمت دیوار پرت کرد یعنی مرا به دیوار معطوف ساخت


کلمات دیگر: